یادش بخیر هروقت میرفتیم سفر با چه ذوق و شوقی ساک و چمدون میبستیم، چقد مادرم دعوام میکرد که وسایل اصافه نیار
بابامم اونموقع هررررچی میخواستم برام میخرید، مامانمم هی غر میزد نخر براششششششششش
برا وقتایی که میرفتیم سفر دلم تنگ شده برا شبا تو جاده ،
اون مجتمع های تفریحاتی بین راهی یا پمپ بنزینا، میزدیم کنار ، استراحت میکردیم یکم ، بعدش صداش بوق کامیون و ماشین میومد
بعد من عادت دارم تو ماشین مدت طولانی باشیم خوابم میگیره یه وقتایی انقد خوابم میومد که دیگه غذا نمیخوردم
هییییی خدا عجب روزگاری بود
خیلیی میرفتیم مسافرت اونموقع ها ، و همشم با ماشین بود ولی واقعا هم کیف میداد
اونموقع ها تنها درگیری فکریم این بود چیپس گوجه ای انتخاب کتم یا جعفری پیاز
دلم برا جاده تنگ شده
با اینکه عیدا میریم سفر ولی دیگه مزه اونموقع هارو نمیده
اونموقع وقتی سفرمون تموم میشد و دیگه حرکت میکردیم سمت شهرمون بغضم میگرفت
ولی الان وفتی میریم لحطه شماری میکنم برگردیم
شاید فک کنید سنم زیاده ولی نه کلا ۲۲سالمه
حس میکنم هیچی مزه بچگیامو نمیده
اونموقع هر پنج شنبه یا جمعه شبا میرفتیم با مامان بابام خرید و شهربازی، بعدشم میرفتیم یا ساندویچ یا پیتزا یا کباب میخوردیم
چقد هم میچسبید🥲
چرا الان دیگه مزه اونموقع هارو نمیده
طبیعیه بنطرتون