من خواهرناتنی دارم چندتا . خودم جدام . بعد تنهام میرم سمتشون . آدم درست حسابی دور برم ندارم ....
حرفاشون یکیه هوایه همو دارن . هر کاری میکنم منم دوست داشته باشم نمیتونم
من میرم خونشون دخترم غذا میخوره بهم نگاه میکنن پچ پچ میکنن میخندن . من اصلا نمیخورم خونشون چیزی یجوری نگاه میکنن بهم به حالت مسخره ....
اومدنی همگی باهم میان انگاری وحشین . هوایه همم دارن امروز اومده بودن نمیدونستن چی بخورن مثله دایناسور میموننن .
۴ بار کیک پختن بردن . الویه درست کرده بودم سه تام هر کدوم لقمه گرفتن بردن خونشون .
هم خوردن من درست کرده بودم واسه شامم ناهار شوهرمم . هیچی نموند
تازه میگفتن سیرم نشدیم ....
من موندم دیگه به کارشون هیچی نگفتم
موقعه کیکپختن خواهرم گفتم کیک واسه شوهرمم نگه دارم گناه داره ... .
همشون گفتن یعنی چی راضی نیستی کلی از توش حرف در آوردن اره فردا بیاریم روغن اردشو پرت کنیم دم در بریم .
گفتمم بابا شوخی کردم نمیخاد بخورین .
هم خوردن هم بردن ده تا تخم مرغم تموم شد
چرا اینجوری میکنن
شبیه ندید بدیدان