2777
2789
عنوان

کمی شعر

35 بازدید | 0 پست

در یکی از روزهای سرد پاییزی این چنین


برگ زردی از درخت رقصان افتاد بر زمین


من بدو گفتم رقصت از چه باشد نابکار 


گفت پندیست از برای ابلهان اید بکار 


با خودم گفتم توهم داری پاییزی چنین 


کمتر از برگی نباشی تا ک افتد بر زمین


او به عمر کوته اش کرده تنش را سایبان


تا نشینند زیر سایش کاروان و ساربان


من به سی سال عمرم ندادم سایه بر موری چنین


تا ک افتم بر زمین نَبود مرا رقصی چنین 


ای خدا بنگر مرا برگی ز اصحاب یمین 


غرق در جهلم تو دانی فعل من باشد چنین...

کاربر آقام....‌شباهت دارد عشق ما، به احوالات این دوران تویی یك عالمه تحریم بی‌پایان، منم ایران....

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز