داشتم ناهار میزاشتم یادم افتاد
زمانی دانشجو بودم یه پسره بهم دایرکت داد میشناختمش
دوست صمیمی شوهر دخترعمم بود اینطوری بگم طولانیه ولی تو جمعایه دوستانه و عروسی چیزی بود اونم بود
پسره خانوادش از اینا بودن شرکت اینا داشتن خانوادگی همشون اونجا سرکار بودن
فامیل پدری من همه پولدارن جز ما😐🤌🏽😂
بابام بهترین وضع مالیو داشت ورشکست شد معتاد شد همچیمون رو باختیم هیچوقتم دیگه سرپا نشدیم همیشه هم تو فامیل یجوری نگامون کردن اینگار مقصرش ما بودیم
خلاصه پسره اومد که اره من از شما خوشم میاد میخوام بیام خاستگاری من همیشه به امین میگفتم از فامیل خانمت برا من زن بگیر اخه نسرین خیلی خوبه و فلان
شمارو زیر نظر داشتم
من اومدم به مامانم گفتم که اره فلانی پیام داده پیام میداد با مادرت دعوتین فلان جا
برا اشنایی بیشتر
کلا در ارتباط نبودیمااا فقط اون پیام میداد
ادم خوبی نبود از اینا بود عین موهایه سرش دوس دختر داشت من نمیدونستم
بنظرم ادم خیلی خوبی میومد میگفتم اگر ازدواج کنم یکم اینجا بین فامیل میکشیم بالا
دیگه کسی از بالا نگام نمیکنه و این حرفا
مامانم گفت تو باید بهش بگی شرایط زندگیو😐😐
منم اومدم نوشتم اقای فلانی درسته من از این خانوادم و از این رگ ریشم
ولی ما شرایط مالیمون مث بقیه فامیل نیست و این چیزا
پسره یهو کلا لحنش عوض شد😐😂 گفت نه من برا این چیزا که نیومدم
کلا دیگه پیام نداد😐😐😐😂😂😂😂 دیگه تموم شد
پرو پرو یک ماه بعد زنگ زد سراغ دختر عموم رو ازم گرفت😐💔
دروغ چرا خیلی ناراحت شدم و دلگیر بهم برخورد به دختر عمم که گفتم گفت که اینطوریه
اندازه موهایه سرش دوس دختر داره
الان ازدواج کردم درسته شوهرم شرکت نداره کارش ازاده ولی درامدش از اونا بیشتره
از لحاظ خانواده و جایی که زندگی میکنن هم از اونا خیلی بهتره
ولی تا یادم میاد حس میکنم قلبم مچاله میشه نه برا اون من که ارتباطی نداشتم و حسیم نبود بخاطر اینکه معیار ادما فقط پوله🤌🏽