من حیاطو میشستم و کاراشو انجام میدادم
چایی درست میکرد نمیگفت اره بیا بخور یا خسته شدی
چایی میزاشت جلو اون عروساش ک میومدن
وقتایی ک با عروساش کنار هم هستیم اصلا منو هیچی حساب میکنه و فقط با اونا میگ میخنده
چشم ندارن برم خونه بابام.شوهرمو میشینن پر میکنن ک چرا میره خونه باباش میمونه و هزاران دخالت بیجا