نحوه برخورد با خانواده همسر حسود و بد خواه

من با آدمای دخالتگر و کنترلگر طرفم خود شوهرم گفته همه چی ازشون قایم کن هیچیت بهشون نگو   مثلا بیان خونم دو کیلو شکلات داشته باشم یه ظرف میارم بقیرو صدتا سوراخ قایم میکنم چون خودشون میخورن تو خونه ولی اگه خونه من ببینن تا مدتها از ضرر شکلات میگن چرا چون ما پول ندیم بخریم یا مثلا اوایل تا مادرشوهرم میفهمید لباس می‌خوام بخرم سریع می‌گفت به شوهرم می‌گفت براش نخریا لباس داره   الان میخرم بعد مدتها میبینه دیگه نمیتونه چیزی بگه یا مثلا بفهمن کاری می‌خوایم بکنیم نه میارن شوهرم میگه انرژی منفی میدن کارمون نمیشه بهشون نگو الان داره گواهینامه پایه دو میگیره هنوز خانوادش نمی‌دونن 

من سعی میکنم نشون ندم

ولی یه سری چیزا رو نمیشه مخفی کرد و میبینن 

سعی کن اهمیت ندی

من فقط از این بدم میاد که هرچی میخرم اونام میرن همونو میخرن

شما نگو حرف تو حرف بیار اگه هم که همسرتون میگه شما به فکر درست کردن همسر باش نه خانوادش 

شما دوتا باید حریم خونتونو حفظ کنید

باید مرز بندی داشته باشید حریم خصوصی ، خوشی ها ، تفریحات ، ابراز علاقه ، دلسوزی و توجهات تو چشم اون ها نباشه گذشته از حسادت چشم زخم رو هم در نظر بگیرید 

پای همسرتون رو وسط نکشید حاضر جواب نباشید به اونا بی احترامی نکنید ولی اگه جای بهتون بی احترامی شد از خودتون دفاع کنید و رفتار تهاجمی نداشته باشید 

گاهی اوقات صمیمیت بیش از اندازه نزدیکی و حسادت بوجود میاره پس همسرتون رو توجیه کنید مسائل خانواده خودتون رو پیش خانواده خودشون نبرند کاملا با لحن آرام 

تو مسائل خانوادگی زندگی روابط شون اصلا نظر ندید کوتاه پاسخ بدید لبخند بزنید و با اعتماد بنفس باشید

همیشه در دسترس نباشید در دسترس بودن همیشه بودن ارتباطات زیاد مساوی با دخالت 

این یه اصله مهمه هم در ارتباط به خانواده خودتون هم خانواده همسرتون 

 و از همه مهم تر با شوهر تون در مورد خانواده اش  درد دل نکنید و اینکه از زندگی کمبود ها مشکلات جلو خانواده همسر انتقاد نکنید 

و به این فکر کنید آدم های حسود بدذات نیستند بلکه بیمارند با بیمار مهربان باشید ولی ماسک هم بزنید و از خودتون مراقبت کنید 

اره عزیزم اونو حل کن ،چون شما اگه مشکلت با مادر شوهر حل شد با شوهر نه ،این ظاهر قضیست چرا چون جلوی شما نمیپرسن یواشکی از همسرت میپرسه من بعد

صبر صبر صبر 

من ده سال صبوری کردم اروم حرف زدم تا همسرم متوجه شد زندگی ما خصوصیه

دوری و دوستی و بیمحلی 

من از اول طوری وانمود کردم که هیچ خوشی نداریم و قدرت هم دست شوهرمه   اصلا کاری ندارن تازه طرفدارمن 

نمیدونم بخاطر ترفندم بود یاخودشون کلا خوبن

اره دیگه نصف مشکلات زن با خانواده شوهر مرد مقصر من شوهرم از بچگی این مدلی بوده که چیزی بروز نمی‌داده پیششون وقتی ازدواج کردیم هرچی میفهمیدن دخالت میکردن منم میومدم خونه حرص می‌خوردم و گریه میکردم دعوامون میشد دیگه کم کم هم رفت و آمد کم کردیم هم همه چی قایم میکنیم خانواده شوهرمم خیلی ازین موضوع حرص می‌خورن  توقع دارن شوهر من حقوق میگیره بده دستشون بگه شما مدیریت کنین تا این حد دخالتگرن   مثلا الان باردارم سر بیمارستان پدرم درآوردن انقد که پیگیرن حتما برم دولتی جایی که اینا میگن طبیعی زایمان کنم