در یک شب سرد نوامبر سال ۱۹۶۶، راجر و لیندا اسکاربری به همراه استیو و مری مالِت، در جادهای خلوت نزدیک پوانت پلزنت در ایالت ویرجینیای غربی رانندگی میکردند. صدای خندهشان در ماشین پیچیده بود، در حالی که از کنار کارخانه قدیمی TNT — یادگاری فرسوده از جنگ جهانی دوم — میگذشتند. اما فضا بهیکباره تغییر کرد وقتی لیندا چیزی را در نور چراغهای جلو دید: موجودی غولپیکر، نزدیک به دو متر قد، با بالهایی عظیم که به بدن انسانمانندش چسبیده بودند و چشمانی سرخ و درخشان که در تاریکی مثل اخگر میسوختند. راجر پایش را روی پدال گاز فشرد، اما موجود — که بعدها «مرد شاپرکی» (Mothman) نام گرفت — با سرعت آنها حرکت کرد، بیزحمت در کنار خودرو میلغزید و با سرعتی نزدیک به ۱۶۰ کیلومتر در ساعت، صدایی گوشخراش و غیرزمینی از خود تولید میکرد.
این دو زوج با قلبهایی بهشدت تپنده و ترسیده، تقریبا در سکوت از صحنه گریختند، در حالی که نگاه هیپنوتیزمکنندهی موجود در ذهنشان حک میشد.
در اداره کلانتر ناحیه میسون، هر چهار نفر داستانشان را با چهرههایی رنگپریده و صداهایی لرزان برای یکی از معاونان پلیس تعریف کردند؛ هرچند او شکاک بود، اما گزارش را ثبت کرد. صبح روز بعد، روزنامه Point Pleasant Register داستانی را در صفحه اول چاپ کرد با عنوان «زوجها پرندهای به اندازهی انسان دیدند... موجودی... چیزی»، که موجی از کنجکاوی و وحشت را در این شهر کوچک به راه انداخت. مردم در مورد منطقه TNT که مدتها شایعه شده بود نفرینشده است، در گوش هم پچپچ میکردند. برخی به جستوجوی جنگلها رفتند و تنها ردپاهایی عجیب و سکوتی وهمآلود یافتند. خانوادههای اسکاربری و مالِت زیر ذرهبین قرار گرفتند — برخی داستان آنها را شوخی یا اشتباه گرفتن یک جغد بزرگ میدانستند — اما این دو زوج بر گفتههایشان پایبند ماندند، چون حضور آن موجود برایشان کابوسی واقعی بود و احساسی ریشهدار در وجودشان میگفت که کار آن موجود با پوانت پلزنت هنوز تمام نشده است.
در هفتههای بعد، گزارشهای بیشتری از مشاهدهی موجود دریافت شد؛ همه با همان توصیف: سایهای عظیم با چشمانی درخشان. فضای شهر پر از اضطراب شده بود و لیندا اسکاربری بهویژه نمیتوانست از احساس وحشت و این باور که موجود نشانهای از یک فاجعه است، رهایی یابد. وقتی پل نقرهای (Silver Bridge) در تاریخ ۱۵ دسامبر ۱۹۶۷ فرو ریخت و ۴۶ نفر در رودخانه اوهایو جان باختند، بسیاری مرد شاپرکی را نشانهی آن فاجعه دانستند. گرچه هیچ مدرکی هرگز آن موجود را به حادثه پل ربط نداد، اما این داستان در ذهن مردم حک شد و بخشی از هویت پوانت پلزنت شد. خانوادههای اسکاربری و مالِت، که برای همیشه از آن شب نشاندار شدند، به ندرت دوباره بهطور عمومی دربارهاش صحبت کردند