دیروز پسرمو بستری کردم با شوهرم بیمارستان ، مامانم اینا ام اومدم دیروز خونه ی ما اسباب کشی داشتن دیشب من فکر میکردم شوهرم رفته خونه ولی نرفته الان زنگ زدم میگه خونه ی مامانمم
از دستش روانی شدم میدونم که خونه ی اونا نیست
دلم میخواد تموم کنم بره این زندگیو زندگی کردن با همچین آدمی عذابه