من بهش زنگ زدم گفتم بریم بیرون گفت بذار به مامانم بگه بعد دوباره زنگ میزنم گفتم باشه
رنگ زد گفت میام بریم لباس بخریم دوستم هم میاد( چند روز قبلش قرار بود بریم لباس بخریم نشد) منم گفتم باشه
یه ساعت به خودم رسیدم و آماده شدم چقد به خودم رسیدم و خیلی ذوق داشتم اینم بگم دو نفری که قرار بود باهاشون برم چادری بودن و دوست قدیمی ولی من دوست جدید و چادری هم نبودم
رفتیم من یکم دیر کردم رسیدم با هر دمشون گرم برخورد کردم رفتیم توی یه مغازه دوستم و دوستش لباسارو انتخاب کردن و اصلا هم سلیقه من نبود ولی توجه نمیکردم به نظراتم دوتامون رفتن توی اتاق پرو من موندم تنها بیرون مغازه توی اتاق پرو همش صدای خنده هاشون میومد من به مامانم زنگ زدم گفتم اینجوریه من میخوام برگردم گفت باشه یه کاری بهم سپرد منم به بهونه اون گفتم میخوام برم به دوستم و دوستش جالب اینجاعه توی اتاق پرو اصلا نظر من رو نپرسیدن چهار تا شومیز پوشیدن و اومدن بیرون منم گفتم میخوام برم مامانم گفته اینکارو کنم و اینا
گفت نکنه ناراحت شدی گفتم نه باید برم
رفتم ولی خیلی ناراحت شدم خیلی قلبم شکست واقعا بهم زنگ زد جواب ندادم 🙂