اخلاقی داره چیزای حتی پیش پا افتاده رو شوخرم میخواد بهم بگه میگه به مادرت نگیا. در حالیکه خودش همه چی ب خانوادش میگفت الانم که دوساله جونش به عن داداشش بسته ست همه چی به اون میگه. دفعه قبل دعوامون شد سر چادر سر نکردن توی عروسی منو کتک زد تو سرم و زیر چشم کبود کرد منم تو خونه نشستمو یک ماه نیم قهر کردم حرف نزدم و... رفته بر داداشش تعریف کرده
حالا امروز صبح توی ماشین بهم میگه در مورد فلانی چیزی میگم ب مادرت نگیا. گفتم مگه من مثل توام که همه چی برم به بقیه بگم تو نباید به داداشت در مورد دعوامون چیزی میگفتی میگه از دستت ناراحت بودم گفتم من بیشتر ازت ناراحت بودم ولی به هیشکی چیزی نگفتم میگه اتفاقا باید میرفتی میگفتی شاید وضع زندگیمون بهتر میشد . گفتم نیازی نبود ب خانوادم بگم میگه پس چی زنگ میزدی به مادر من میگفتی گفتم نخیر بحاطر کبودی چشمم و سرم باید میرفتم پزشکی قانونی گفت خوب میرفتی داری منو میترسونی چرا نرفتی. بعدم که از ماشین پیاده شدم اومدم سرکار.
نمیدونم با این ادم نفهم چجوری حرف بزنم و کنار بیام