داشتیم با زن داداش بزرگم (هانیه)حرف میزدیم که گفت همسایه لیلا (زن داداش وسطیم)راجب لیلا حرفی زده و گذشت بعد چند هفته من لیلا رو دیدم اونم داشت راجب هانیه حرف میزد که من یهو گفتم اره هانیه میگه همسایه لیلا راجب لیلا اینجوری میگه بعد میگزره چند روز پیش هانیه میاد که به من بگه چرا این حرف رو به اون گفتی چون لیلا رفته به همسایه اش گفته و همسایه اش هم به هانیه زنگ زده گفته چرا اینو به خواهر شوهرت گفتی منم خونه نبودم و مامانم هم خونه نبود و به زن داداش کوچیکم گفته بود
حالا من چیکار کنم مامانم میگه عیب نداره ناراحت نباش اگه حرفش رو بزنه من خودم جواب میدم چرا نمیتونم جلوی دهنم رو بگیرم