هوف عزیزم
بعضی چیزا اینجوری نیست که شما میگین
ببین من با این که دکتری ام و ... و شاید قابل باور نباشه اما اولین عشقی بود که تجربه کردم یعنی قبلش کسی رو دوست نداشتم و از همه مهم تر با هیچ پسری تو ارتباط نبودم تا حالا چون فقط و فقط فشرده درس خوندم تا بتونم تو این سن به این موقعیت برسم این اولین موضوع که من اولین عشق زندگیم اینجوری شد
دوم متاسفانه بتی که ساخته بودم دقیقا همون بود که الان طرف هست
یه ماه پیش برا این که مطمئن بشم تا دوباره ازش بخوام که ببینم تمایل داره به آشنا شدن یا نه، با یه اکانت فیک تو تلگرام بدون شماره بهش پیام دادم نزدیک یه دو هفته حرف زد ولی درسته که هیچ حرف عشقی اینا زد و سعی میکرد فقط حرف ازم بکشه که ببینه من کی هستم چون خودمو معرفی نمیکردم ولی ولی ولی همون آدمی بود که میخواستم ( یعنی شاید باورت نشه چقدر حالم خوب شده بود )
مسئله سوم اینه که من واقعا واقعا تو زندگیم مشکلاتی دارم که به تنهایی نمیتونم یعنی صادقانه بگم انگیزه میخواد که من ندارم من دیگه انگیزه ندارم که تنهایی کاری رو ادامه بدم کل عمرم برای تمام مشکلاتم با خواهرم و خانوادم یه جا دویدم ولی الان خانوادم مشکلات دیگه ای دارن و من نمیخوام با من بدون من از اون آقا هم نمیخواستم تو حل مشکلاتم کمکم باشه فقط میخواستم یه انگیزه ای باشه برای حل مشکلم
موضوع چهارم اینه که من عشق رو هم گدایی نکردم یعنی من و اون آقا حتی اگه قصد به ازدواج هم داشتیم جور نمیشد چون اختلاف تحصیلاتی شدید داریم یا شغل هامون جور نیست، حتی به خودشم گفتم منم از عشقی که بهت داشتم چشمامو بستم فقط کمکم باش یه هفته، گفتم یه هفته بیا تو زندگیم فقط چت کنیم تا بلکه از سرم افتادی .... مشکل من اینه که عزیزم به هیشکی نمیتونم فکر کنم نه به همکارام نه به دوستام نه به استادم که خواستگارم هستن به هیشکی، اینا رو گفتم خواستم که اینقدر ازم فرار نکنه تا منو بکشونه سمتش گفتم بیا یه هفته چت کن فقط یه هفته بذار از سرم بیفتی بذار دیگه اون چیز دست نیافتنی نباشی برام ولی قبول نکرد گفت خجالت بکش یعنی چی یه هفته ! تو از این جور خانواده ها تربیت نشدی که و ....