خیلی سنگینه برام
خیلی فراتر از توان و تحمله
الان که چند لحظه دراز کشیدم و ناخودآگاه فکرم رفت سمت اتفاقی که سال ۹۹ واسم افتاد، سردرد وحشتناکی گرفتم
عمیقا دلم شکسته ست
چیکارش کنم؟
حس میکنم اینطوری پیش بره دق مرگ میشم مبالغه نمیکنم
خیلی مفصله... فکر کنین بی مهری خیلی خیلی شدید دیدن، و طرد شدن از سمت خانواده.... رسما دور انداخته شدن
منم از این اتفاقا داشتم بهش فکر‌میکنم قلبم درد میگیره چند روز اعصابم خورده گریه میکنم دوباره یادم‌میره تا چندوقت بعد
بگردم ...
خودتو با مدیتیشن .باشگاه رفتن .کتاب خوندن .نماز اروم کن ...
منم یه غم خیلییی بزرگ رو دلمه ..
تعریف کن تا سبک بشی
دقیقا منم این احساس کردم سال ۴۰۱ از سمت خانواده شوهر و موهای جلوی سرم ۶۰ درصد سفید شد از غصه بشدت نشخوار فکری گرفته بودم خدا رو هزار بار شکر الان ارومم
سلام طبیعی یه انسان تو رنج آفریده شده حضرت رقیه چقدر سیلی خورد تو ۳سالگی سر بریده امام حسین و دادن دستش تصور کن دختر ۳ساله حتی فکرشم جیگرمو خون میکنه و غم های خودم فراموش میشن
انسان تو سختی ها آب دیده میشه قوی میشه مثل فولاد
اگه سختی ها ی زندگی نبود مست می‌شدیم و ادعای فرعون و فرعونیان میکردیم نعوذبالله
سختی های زندگی و بیشتر دوستدارم چون بنده رو یاد خدا میندازه اگه هم سختی نباشه خودم برنامه ریزی سخت میکنم و بهش پایبند میکنم که حتما انجامش بدم بعدش حس پختگی و حس مقید بودن بهم دست میده
این ۳تاکتاب و بخونین زندگیتون زیرو رو میشه
۳دقیقه درقیامت
شنود
تقاص
