پسره میره به گذشته زمانی که باباش 18 سالش بوده بعد باباش عاشق یه دختره سوکیونگ اسمشه
بعد اون دختره سوکیونگ هم سفر در زمان کرده امده به جای مامانش
حالا این پسره میخوات جلوی عاشق شدن باباش نسبت به سوکیونگ بشه تا باباش با مامانش ازدواج کنه
از اون طرفم سوکیونگ فک میکنه عشق اول مامانش همین پسره اس که عاشقشه و میخوات اون با مامانش ازدواج کنه که خودش بدنیا نیات
(ببخشید اگه بد میگم) ولی پسره نمیزاره باباش عاشق سوکیونگ بشه بعد باباش عاشق مامانش میشه
اون پسره هم عاشق سوکیونگ(همونا که سفر در زمان کردن)
بعد گذشته خانواده اشو تغییر میده