بچه ها من تقریبا توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و اعتقادات خودمو دارم
و نماز میخوندم همیشه برای ارامش و اعتقاد خودم اما مادرم از بس از بچگی منو تحت فشار گذاشت کلا زده شدم از مذهب هر شب سر نماز خوندن با من جرو بحث میکرد هم اذان میداد میگفت پاشو نمازتو بخون من خودم میخوندم هر وقت حال داشتم یا بیکار بودم قضا نمیشد نمازم اما مادرم از بس الکی گیر میداد. از سرکار میومدم نمیزاشت ی نیم ساعت استراحت کنم هی میگفت برو نمازتو بخون همین باعث شد من دیگه نماز نخونم انگار لج کردم خیلی اذیت میشدم با اسرار الکی مادرم