2777
2789

چند سال پیش یه خواستگاری داشتم عاشق و دلباخته من شده بود ، شرایطشم چه اخلاقی چه خانوادگی چه مادی خوب بود فقط نمیدونممم چرا از وقتی برای بار اول دیدمش حس بدی از ظاهرش می‌گرفتم و حتی گریه میکردم که من اینو نمیخوام ، چیکار کنم دست خودم نبود، خلاصه سه سال مداوم ازم خواستگاری کرد و منم دلم راضی نشد و نشد و اونم رفت ازدواج کرد . از اون موقع تا حالا ، هیچ خواستگاری نیومده که به دلم بشینه ، یعنی حتی ظاهرشون از اونم بدتر بوده ، نمی‌دونم چرا ولی حس میکنم آهش گرفتتم ، چون خیلی مظلوم بود❤️‍🩹

یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود               آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود                             وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد.                 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد...

شک نکن آه همونه

حالا چون مردی داری این حرفو میزنی🫤

یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود               آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود                             وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد.                 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شک نکن آه همونه

من نخواستم بهش ظلم کنم ، چون واقعا نمیخواستمش ، چجوری تظاهر میکردم که میخوامش

یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود               آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود                             وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد.                 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد...

شک نکن آه همونه

وا خب نخواسته،به دلش ننشسته،زور که نبوده

فقط 32 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
بگو که نیستی فقط خدای جانمازها❤بگو که چاره سازی و خدای چاره سازها❤بگو که نیستی فقط خدای در سجودها❤تو در قیام سروها،تو در خروش رودها❤تو در هوای باغ ها،میان شاه توت ها❤تو بر لب قنات ها،تو در دل قنوت ها❤خدای من،چه بی خبر قدم زدم کنار تو❤رفیق من،چه دیر آمدم سر قرار تو❤قرار من،قرار لحظه های بی قرار من❤خدای من،یگانه ی همیشه در کنار من❤❤
وا خب نخواسته،به دلش ننشسته،زور که نبوده

چون مرده و لابد خودش جواب رد شنیده داره اینو میگه، چون پسرا خودخواهن ،فکر میکنن همین که خودشون پسند کنن کافیه ، نمیکنم اون دخترم دل داره ، احساس داره

یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود               آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود                             وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد.                 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد...

اگه قبولش میکردی و بعد دلشو میشکستی شاید ولی از همون اول گفتی نمیخوام 


فقط 32 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
بگو که نیستی فقط خدای جانمازها❤بگو که چاره سازی و خدای چاره سازها❤بگو که نیستی فقط خدای در سجودها❤تو در قیام سروها،تو در خروش رودها❤تو در هوای باغ ها،میان شاه توت ها❤تو بر لب قنات ها،تو در دل قنوت ها❤خدای من،چه بی خبر قدم زدم کنار تو❤رفیق من،چه دیر آمدم سر قرار تو❤قرار من،قرار لحظه های بی قرار من❤خدای من،یگانه ی همیشه در کنار من❤❤
نه اصلااا ظاهر بسیار مهمه این خرافات چیه. چه آهی؟تو یه عمر قراره باهاش باشی ظاهر اولین چیزه بعد اخلا ...

چی بگم ،نظر خودمم همینه اما خواستگار های بعدی که برام اومد هم همین آش و کاسه 

یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود               آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود                             وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد.                 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد...

معلومه که نه

قوز و شقیقه چه ربطی به هم دارن

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
شک نکن آه همونه

میشه بیاین تاپیکم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم 
اگه قبولش میکردی و بعد دلشو میشکستی شاید ولی از همون اول گفتی نمیخوام

همون جلسه اول گفتم نه ، ولی اونا اصرار به اصرار که حتماً باید عروسمون بشی، تازه اونا هم منو اذیت مردن، خدا می‌دونه سه سال گریه کردم که اینو نمیخوام

یک آن شد این عاشق شدن ، دنیا همان یک لحظه بود               آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود                             وقتی که من عاشق شدم ، شیطان به نامم سجده کرد.                 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز