شوهرم از چهار صبح ماشینشو گذاشت بیرون تا شش . شیش هم پسر عموش اومد برد. یعنی کلا دوساعت تو. کوچه بوده. بعد نامزدم از سرکار اومده میگه حواستون به ماشینم بود؟ خندیدم گفتم نه کلا دوساعت تو کوچه بود. بعد مامانشم میگ من گفتم زنگبزنین پدرشوهرم گفته یسنا یعنی من حواسش هست بعدم میزنع زیر خنده یعنی تو خواب موندیمنم گفتم بابا ماشین کلا دوساعت بیرون بوده مثلا میخاد چی بشه من برا دوساعت گوشبمو بزارم رو ساعت هی ماشینم نگاه کنم بابای من همسایه هامون همشون ماشینشون دم دره. چیزی نمیشه. مادر شوهرم برگشتعمیگ ماشین هیچی چادرشو میبرن. گفتم حالا که نبردن . به نامزدمم گفتم من بیدار نمیشم برا دوساعت ماشینو بپام.جلو همشون گفتم