گفتن تعریف کن خاستم اینجاچون میخام پاک میکنم قفل میکنم..من موقع حاملگیم نه دردی داشتم نه چیزی ن استفراغی نه حالت تهوعی فقط به شدت گرسنم میشد با حدی که صبح ساعت چهار پنج ازگشنگی بیدارمیشدم...و بگذریم شد هفته سیو نه من رفتم بیمارستان نوار قلب گرفتن چون بشدت استرس وترس داشتم ضربان قلبم بالا میرفت و ضربان بچه افت میکرد یه همچین چیزی خلاصه منودوروز بستری کردن گفتن خطرناکه ..گوشیم فقط حق نوکیابردنوداشتیم خواهر شوهرم اومدملاقاتم گریه کردم گفتم تروخدامنوازاینجاببرین اونام فک میکردن من میترسم میگفتن خطرناکه تحمل کن خلاصه گفتم به شوهرم بگم بیا اومد گریه کردم گفتم نمیتونم واقعنم نمیتونستم یه چیزی ب رگ دستم بسته بودن هربارازاونجاسرم بزنن داشتم میمردم من مرخص شدم شد هفته چهل وتموم کردم نه دردی داشتم نه چیزی فرداش که شنبه بود رفتم بیمارستان روویلچرنشوندنم فرستادن طبقه بالا برای زایمان تو اتاق منم فک میکردم چقدقشنگع راحته من میتونم اومدن یه سرم چیه قرص گذاشتن دهنم وای خدا یه دردی نیومد قطع میشدمیومدقط میشد الان که تعریف میکنم حالم بذمیشه
وچون ضربان قلب بچه هم کم شده بود نمیزاشتن ازجام پاشم لااقل کمرموخم کنین بشینم دردم کم شه فقط درازکش بایه مانیتور وچندتاسیم وصل به کمرتکونم میخورم دت دت صداش میومدمیومدن هی بداخلاقی میکردن ..ودردهاادامه داشت نمیدونستم جیغ بزنم نمیدونستم موهاموبکنم شد ساعت ده شب پنجره هم باز بود به شدت سرد بود و بدنم میلرزید شام آوردن به شدتم گشنم بود دیدم این ماما رفتن درم بستن باپنجره باز که صدای جیغام بیرون نره گفتن هرکاری میکنی بکن اون یکبارمصرف و پرت کردم تودیوارهم سوپ بودهم مرغ بعدش سرم دستمودراوردم پرت کردم همه جا خونی شده بود رفته بودن پایین به شوهرگفته بودن زنت همکاری نمیکنه یابچه میمیره باخودش شوهرمو فرستادم پیشم گفت تحمل کن گفتم نمیتونم فقط خود به خود جیغ میزدم بچه ها درد وحشتناک وصف نشدنی بودشوهرموخواهرشوهرام همه گریه میکردن خلاصه شوهرم تونجارنگ زده بود منوببرن یجای دیگه سزارین کنن امبولانسه قبول نکرده بود گفته بود تحمل کن اینجا دستگاه هاش پیشرفتس اتفاقیم براشون بیفته میتونن کاری کنن زنده یه رضایت نامه برده بود شوهرم امضا کنه که یامرد یازنده تقصیرخودتونه شوهرمم زنه روهل داده بود منم بیهوش وحشیار بودم دیدم قشنگ یه کاغذ و اون انگشت میزنی وای اثرانگشت اونواوردن پایین به کاغذ انگشت منوزدن بردن خلاصه دیدن نمیشه یه دستگاهی آوردن شبیه چی بگم آخه گذاشتن اونجا که رحم رو باز کنه دایره ای بود میرف تو بازمیکرد بعدش زنه جلوچشم آورد کیسه ابوپاره کردهمه جاخیس شد..خلاصه ساعت شد سه چهارصد با دردهای وحشتناک من اونموقع یه دستگاهی اومده بود که وصل میکردن دردوکم میکرد منم خیلی خونده بودم راجبش بچهابخذا اون وسطای مکث میرفتم اون دنیارومیدیدم و برمیگشتم باورکنین خلاصه زنه گفت توازکجامیدونی گفتم میدونم یه دستگاهی آوردن وصل کردن به انگشتم یکم دردم کم شد تونستم زوربدم قیچی آورد برش داد بچه هاانقدردردم وحشتناک بود که برش قیچی اصلن اذیتم نکرد دیگه نمیتونستم زور بدم حدود هفت هشت تا ماما جمع شدن بالاسرم شکمموازبالافشاردادن هی آخرش ساعت پنجونیموچند ثانیه بچم دنیااومد....گذاشتن زوسینم دردم رفت کلن یکی اومد بدوزه اونم درد نکرد اومد دوخت نگو خون عین فواره میپاچه بیرون اشتباه دوخته بعدش بازکردبازدوخت و....فرستادنم بخش و بعدش .....بچه ها بطوری بود که شوهرم میگف توخیابونن همه واستاده بودن بخاطر صدات و توخیاط به اون بیمارستان میگه همه تورومیپرسیدن که این کیه چراکاری نمیکنن براش