دم دمای صبح یه نیروی خیلی زیادی به قفسهی سینهم فشار وارد میکرد کاملا از درونم یه نیروی زیاد رو حس میکردم داشتم خفه میشدم دیدم نمیتونم جونم داره بالا میاد یادم اومد سورهی ناس بخونم چند بار خوندم با قدرت و با تمام وجودم سورهی ناس رو میخوندم تو خواب هشیار بودم تو عمرم اینجوری گرفتار نشدم که برای خفه نشدن تقلا کنم به جایی رسیدم گفتم مقابلت وایمیستم وقتی با شجاعت و محکم دور آخر سورهی ناس رو خوندم تمام ماهیچههام رها شد پاهام شدیدا خواب رفت یک دقیقه نشد راحت شدم دوباره تو وجودم حسش میکردم یه قدرت زیاد که باز سورهی ناس رو خوندم توحید خوندم نمیدونم واقعا چیشد به زور چشمام باز شد و به جان عزیزترین کسم تو دنیا قسم میخورم زیر پوست پاهام حرکت میکرد زیر پوست دستم کاملا تکون میخورد تو بیداری مطلق اینو میدیدم
مطمئنم چیزی تو وجودم دارم قبلنم این حرکت غیرارادی دست و پاها رو داشتم که بدون ارادهی خودم انگار یه چیزی به من دست میکشه یا تیکه تیکه پاهامو حرکت میده واقعا ترسیدم امروز دنبال حوزهی علمیه بودم