من امروز بیرون بودم ی بچه گیر داد تروخدا برام بخر جون مامانم گشنشه فلان منو برد بقالی گفت در حد سی تومن میخوام ی یچی برداشت گفت نه جاش اینو میخاممم تروخدا فلان بعد من دیدم ۵۰۰ تومنه گفتم ندارم انقدر قسم خورد خر شدم گفته باشه برش داشت دویید رفت قبل اینکه حساب کنم خلاصه دوست من کفت خیلی پخمه ای فلان بیسار من انقدر عصبی و ناراحت شدم که اسکل فرضم کرده یساعت بعد رفتم اونجا دوباره دیدم اینا چند نفرن و اینا البته خودش گفت فاال میفروشه راست گفته بود دیدم ی بزرگترم دارن معتاد داغون از دست فروش کنارشون پرسیدم گفت اره اینا همه ی باندن باهمن فلان اقا منم واقعا ناراحت شدم انقدر عصبی شدم که اسکلم کرده گریم گرفت مگرنه اگه واقعا نیازمند بود پولش مهم نبود خلاصه ی مغازه داره به من گفت این کنار کیوسک پلیس برو بهش بگو منم اصلا انقدر گریه کردم زورم اومده بود رفتم بهشون گفتم اونم اومد چای و از بچه هه پس گرفت برد بقالی پولمو داد دعواشونم کرد ولی من عذاب وجدان گرفتم باز
واقعا بچهه از تو کیفش چای رو دراورد هنوزم دم بقالی بود بنظرتون اینا واقعا باید چیکار باهاشون کرد میدونم نیازمنده اما عوضی ان واقعا ملت ساده رو گول میزنن