گفت شیرزنی هستی برای خودت که همه فشار آوردند و حرف زیاد زدن ولی تصمیم عاقلانه خودتو حفظ کردی
میگه اگه تو بچه میخواستی شاید من اینقدر قوی نبودم به تصمیمم پافشاری کنم این چیزا دست زنه تو خوب تصمیم گرفتی که الان پشیمون نیستیم
جدیدا نمیدونم چی شده خیلی مرید من شده😂فکر کنم زندگی رو داره به معنای واقعی کلمه درک میکنه و مطمئن تر میشه
با پدرش هم دعواش شده بوده خیلی حرف از تنهایی میزد یکم نگران شدم ولی خب خیلی اهل دلداری نیستم نمیدونم چی بگم که فکر نکنه تنهاست خیلی حرف های فلسفی میزنه که منم قبول دارم ولی نمیخوام اینقدر غرق بشه تو معنی زندگی خدا نگذره از پدرش و مادر خودم که هیچکدوم فرهنگ ندارن فقط زخم زدن