پسره ازم خوشش میومد تو دانشگاه گرد وایستاده بودیم من تو سایه وایستاده بودم دوستش اومد نزدیک من تو سایه دستشو گرفت بهش گفت چرا انقدر چسبیدی بهش اونم گفت تو سایه وایستادم به مال تو چیکار دارم
خیلییی بیشور بودن فکر میکردن من کرم نمیشنوم مال مال میکردن
یبار با دوستام بیرون بودم گفته بود که باید۸خونه باشی بعد منم هی گردش و چرخش و ساعت از دستم در رفته بود ساعت ۸:۳۰تو خیابون دیدتم با ماشین بود منو سوار کرد ببین از شدت خشم قرمز شده بود ولی هیچی نگفت بهم فقط همون اول که سوار شدم با حرس گفت ساعت چنده؟🥹🥹