همیشه بدون شوهرم باید برم مسافرت
علتشم نفهمیدم بالاخره، یا بهتر بگم علت اصلیشو نفهمیدم، عنوان رو از قصد اینجوری نوشتم که بیاید کمک کنید
تو 5 سال ازدواجم یبار اونم تو نامزدی با شوهرم و خانوادش رفتم مسافرت، ولی چون تفاوت اخلاقی داشتم باهاشون دیگه با اونا هم جایی نرفتیم، خود شوهرم هم راضی نبود
تنهایی که اصلااااا، با این که من قبل از بچه آوردن میمردم که فقط یبار دوتایی بریم مسافرت ولی نبرد. فقط یبار تا یه دهات نزدیک شهرمون در حد یه نصف روز رفتیم و برگشتیم اونم یواشکی تو نامزدی
نمیدونم علتش چیه
ماشین نداریم
یبار تو عقد شوهرم بهم گفت من بدون مامانم نمی تونم جایی بیام چون اون گریه میکنه، ولی الان میگه اون موقع طرز فکرم چیز دیگه ای بود به خاطر اون نیست (مادرش سالی چندبار سفرهای زیارتی داخل و خارج از کشور میره خودش)
کارش آزاده تمام وقت و هرروز سر کاره، بدون تعطیلی
شوهرم کلا آدم اجتماعی نیست
مسافرت های یکی دو روزه و شهرهای نزدیک رفتیم، جاهایی که مجبور بودیم، ولی همیشه یا با خانواده خودم تنها رفتم، یا اگه همسرم بوده خانوادگی رفتیم که اونم مجبور بوده بیاد به مناسبت های مختلف.
امسال قرار بود با خانواده شوهرم بریم مشهد، پدرشوهرم از طرف محل کارش جا رزرو کرده بود، لحظه ی آخری شوهرم پیچوند نرفتیم، منم گیر ندادم خودم هم رغبتی نداشتم، علتش رو پرسیدم چون یه نفر تو همون جمع پشت سرم حرف زده بود و تو روم تیکه می انداخت، شوهرم گفت نریم بهتره
قرار بود با هم بریم روستای ما به بهونه ی کار پیچوند و نیومد با این که قول داده بود
قول داده بود تابستون دوتایی بریم مشهد با دخترمون، اما اصلا به روی خودش هم نیاورد
حالا هم بابام از طرف محل کارش جا رزرو کرده، اول میگفت بریم ولی من به خاطر کارهای دانشگاهم که تکلیفش معلوم نبود دست دست میکردم، اونم همراهیم میکرد، حالا که تصمیمم رو گرفتم گفت خودت برو من نمیام، در حقیقت اول میگفت نرو، بعد گفت دوتایی با هم میریم بعدا ولی میدونم نمیبره، آخرش گفت خودت با بچه برو، دلیلی هم که آورد این بود که 5 روز زیاده و من نمی تونم بیام، حتی من گفتم اگه به خاطر مامانت نمیای من راضی هستم فقط بگو، اگه دلیل دیگه ای داری راضی نیستم. گفت نه به خاطر اون نیست.