من از ترس اینکه نکنه سیاه بخت نشم هیچوقت هیچوقت هیچوقت ب ازدواج فکر نکردم انقدر این موضوع وارد ناخوداگاهم شد ک بهترین خاستگارهامم ب بهانه رد میکردم هر خاستگاری ک برام مطرح میشد من از غصه چندشب نمیخابیدم و تب و لرز میکردم
توجیه اش هم این بود ک پدرت منو خوشبخت نکرد حق نداره دخترش خوشبخت بشه ،باید تو بدبخت بشی تا پدرت بفهمه پدر من چی کشید وقتی فلان رفتار را کرد
در صورتی. ک پدر بزرگم اصلا براش بچه اش اهمیتی نداشت،مادرم هم ی بار گفتم بهش چرا جدا نشدی گفت چون خانواده ای نداشتم ک برم علاوه بر اون سه تا خواهر کوچکترم داشتم ک اگر من جدا میشدم دیگه اونا را کسی نمیگرفت
تو را هم ب دنیا اوردم ک مردم فک نکنم من بچه دار نمیشم
و نمیخاستم و نمیخامت
من هرچی بیشتر با پدر مادرم ارتباط گرفتم پدرم خیلی جاها کوتاهی کرده ولی متاسفانه مادرم خودش نقش خیلی بیشتری داشت هم خودش هم خانواده اش
مثلا پدرم میگفت بریم تهران زندگی کنیم مادرم خودش قبول نکرده وگفته اگر بریم تهران مردم میگن عروس پیش مادر شوهرش نموند و زود رفت و چهارده سال خونه پدر شوهرش موند و با اونا زندگی کرد و خب ازار هم زیاد دید ،خودش هم باعث میشد کارای زیادی بر دوشش بیفته الان همش ناراحته کمن سالها خونه مادرشوهرم زندگی کردم چون شوهرم بد بود در صورتی ک از اول خودش نخواست بره
یا خاله ام و شوعر خاله هام و ماذرب زرگم خیلی پدرمو بر ضد دخترشون پر میکردن ولی مادرم هیچ مقابله ای در مقابل خانواده خودش نداشت
بعد همش از من شاکی بود ک تو را نمیخام ،باباتو نمیخام و نمیرفت جایی ک دوست داشت
همیشه هم حرفش این بود ک تو باید سیاه بخت بشی
گاهی محکم میکوبید دم اذان رو زمین و نفرین میکرد ک تو سیاه بخت بشی
یا هر طعنه ای کنایه ای ک از مادرشوهر یا خواهر شوهر جاری میشنید کاملا سکوت میکرد ک ادم خوبه باشه ولی تو خونه جواب اون سرکوفتها و طعنه ها را خیلی سوزانتر ب من میگفت
من واقعا ازش بیزارم با این ک کنارمه اصلا باهاش ارتباط ندارم اما از خودم خیلی حالم بده
من خیلی تلاش کردم خیییلی زیاد درس خوندم مستقل زندگی کردم مهاجرت کردم
دوباره برگشتم ک خانواده ام ک شامل خپاهر برادرام و همون مادرمه و اموال پدرم را سر و سامون بدم
ثروت و بچه هاشون را لحظه ب لحظه براشون برنامه ریزی کردم و حمایت میکنم
اما ته دلم احساس بدبختی و سیاه بختی دارم
خیلی تلاش کردم و ب هیچی نرسیدم یعنی تلاشم و دستاوردهام اصلا باهم نمیخونه چون با افسردگی و تروما و زخم داشتم تلاش میکردم مثلا ی ادم عادی قد ی اجر برداشتن نیرو میزاشت من مجبور بودم پنج تا اجر نیرو بزارم
هرکاری میکنم سایه شوم این سیاه بختی از سرم نمیره
واقعا باید چکار کنم؟