امروز مامانش نذر داره
پارسال من رفتم کمک یک توهین بدی بهم کرد و وسط پسرها و عروس ها حسابی خجالتم داد به حدی که اینقدر خجالت کشیدم عرق سرد نشست روم
امسال گفتم نمیام دیگه
شوهرم گفت خوب تو نیا خودم میرم
اینقدر غصه خوردم و دعوا کردم گفت نمیرم چون فهمید بعدش برگرده خونه جهنمه
ولی تو دلم موند خودش عقلش برسه و نره
نخواستم توهین کنه یا حتی گله گذاری کنه
لااقل ببینه من از سر ناراحتی نرفتم اونم پشت من باشه
دارم خیلی سرد میشم
همش میگم کاش طلاق بگیرم
دیگه خیلی داره عذابم میده این رفتارها
چرا برای هیچ کس ارزش ندارم
چرا نباید آدم حساب بشم
ارزش نداره بخاطرش دعوا کنین.. میگفتی خودت برو.. با این جر و بحثا فقط مامانش تو ذهنش عزیزتر و مظلوم تر میشه نه شما
منم نذر امروزشونو نرفتم ، دوساعته منتظرم شوهرم بیاد ولی نیومده ، احساس میکنم از رو لج بیشتر مونده
اگر بچه نداشتم حتما جدا میشدم
میرفتم یک جای دور
خب کردی نذری ک بادل شکستن دخترمردم تموم میشه قبوله؟
با داشتن چنین توقعاتی از یه مرد روز به روز خودت دلمرده میشی
باید میزاشتی میرفت تو نمیرفتی
