از ضبح که بلند میشم شروع میکنم به ترتیب؛ظرف شستن،غذاپختن،جمع و جور کردن،جارو کردن،صبحونه و ناهار بچه و شوهر،شامشون،تشک انداختن و جمع کردن،لباس شستن«لباسشویی قدیمی ها دارم خودم باید ابکشی کنم لباسارو
بعد میشه اخر شب میگم خدایا شکرت از صبح شروع کردم بالاخره ساعت دوازده شب تموم میشه همه چی
ولی بخ خودم میام میبینم دوباره لباس بچه جمع شده اخر شب،دوباره ظرف جمع شده،دوباره تشک باید پهن کنم و جمع کنم،دوباره خونه پر اسباب بازی و باید جمع کنم
دوباره فردا صبح باید غذا بزارم،از اول شروع کنم همه کارا رو
بعد اخر شب شوهرم اومده جلو همسایه ها تو حیاط وایساده بلند حرف زدن و سروصدا کردن که تاید رو چرا گذاشتی رو لباسشویی تو حیاط بچه همشو ریخت
چرا کارات اینطوریه،کار درست نمیکنی
فکر کن دوتا بلند لباس و پتو ادراری بچه از پوشک گرفتمش
دوتا بند لباسو که شستم ندید
از صبح با جیغ و داد بچه روز رو شب کنم رو ندید
خونه مرتبه ندید
بچه مرتبه ندید
غذا حاضره ندید
جارو کردم،تشک پهن کردم ندید
ولی اون تاید رو روی لباسشویی دید
انقدر دلم میخاد یه بار بیاد زحمتامو ببینه،یه تشکر الکی کنه بگه ممنون
و منی که دارم با خودم میگم چرا تایدو نگذاشتی سرجاش،چرا هواست نبود دختر،فردا هواستو جمع کن دیگه اشتباهی به این وحشتناکی نکنی
که ابروت جلوی زن باشخصیت همسایه و سه تا دختر باکلاسش بره،که تو حیاطشون تک تک حرفاتونو بفهمن و از این کوچکتر بشه زندگیتون تو چشم همسایه ها
ولی میدونم فردا باز یه چی از زیر دستم در میره
امروز هواسم بود بعد از لباسارو شستن،تایدو بردارم و حیاطو بشورم ولی زانو درد شدید گرفتم حس کردم رباطش کش اومده خیس اب بودم و سردم شده بود چون باد میومد
دیگه نتونستم ادامه بدم و اومدم تو خونه زانومو بستم
اخه مگه من چندسالمه فقط ۲۸
ویتامین دیم کمه من حتی وقت نمیکنم اون قرص ویتامین دی رو بخورم چرا انقدر وقیحه آخه