یه جای دوستانه دعوت شدیم ، یکی از بچه ها پارتنرشو که ازدواجی هستن و اورده بود وای دختره انقد تو برق بود
همش میگفت قربون صدقه م برو
بعد برگشت به پسره گفت من ارت سرترم درحالی ک پسره سرتر بود
بعد پسره بهش برخورد قهر کرد بعد دختره گریه کرد داشت میگفت گوه خوردم و فلان
بعد همش تو قهر و جنگ جلوی ما ، اون چندساعتی که ما بودیم کلا داشتن میرفتن میومدن بحث میکردن دختره تو برق بود قهر میکرد ، بعد از اینور میگفت من دست نخورده م بعد میگفت برنامه بچین بریم شمال ، به پسره میگفت
منم همینجوری مونده بودم گفتم اره جون عمت تو برنامه شمال و مشروب میچینی بعد دست نخورده ای
وای چقد بدم میاد از اینجور دخترا ، همه ی ما حالمون داشن به هم میخورد ، حالا جالبه پسره همچین فاز ازدواج برداشته بود باهاش
جدی پسرا انگار هیچ معیاری ندارن یهو سیکیم خیاری تصمیم میگیرن یکیو بگیرن