2777
2789

لایک کنید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚 تا زنده هستم استقلالی و هوادار تیم بزرگ و با اصالت استقلال هستم و در روز وداع از دنیا هم دوست دارم مرا با پیراهن مقدس استقلال بزرگ به خاک بسپارند ⭐️💙👑💙⭐️ استقلال سرور پرسپوليسه تا ابد و یک روز 😄💙👑 CR7 🤍✌️ لر 👑 𐎡𐏃𐎿𐎠𐎴 🙃🐥

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

در ایام قدیم، پيرمردي بنام عبدالله که همه زندگی خود را در بیابانها به سختی روزگار بسر برده بود و در منتهاي پيري و خستگي هر روز به بيابان مي رفت و با قد خميده و دست و پاي فرسوده، خار مي کند تا بوسيله آن معاش خود و خانواده اش را فراهم سازد. 

زندگي براي او و عيالش بسي سخت مي گذشت. هرچه عبد الله پيرتر مي شد زندگي آنها هم به مراتب سخت تر مي گشت.

عبد الله براي گشايش کار و نجات از سختي نذر نمود تا هر صبح جمعه پيش از روشنايي صبح جلوي درب خانه خود را آب و جارو نمايد تا خضر نبي، نظر و عنايتي فرمايد. 

پس از چند دفعه يک روز صبح که همسر عبدالله مشغول آب و جارو بود پيرمردي با موهاي سفيد بلند و فروزان، از دور نمایان شد و چون نزديک او رسيد، گفت: به عبد الله بگو در سختيها مشکل گشا را ياد کن و دست از دامان او برمدار تا مدد بگيري. اين بگفت و از نظر غايب شد.

زن به خانه آمده و آنچه ديده و شنيده بود براي عبدالله نقل نمود.عبدالله گفت: اين شخص، نبي الله بوده؛ افسوس چيزي از او نگرفتي. خلاصه آن روز عبدالله کمي ديرتر از خانه روانه بيابان شد و عادت عبدالله اين بود که در اين فرصت كمي خار زيادتر مي کَند، تا براي روزهاي کوتاه برف و باران ذخيره باشد.

آن روز هم که به صحرا رسيد، وقت گذشت و فرصت خار کندن نبود. با هزار اميد رفت تا خارهاي ذخيره شده اش را برداشته و روانه شهر شود. چون به محل خارها رسيد اثري از آنها نديد؛ رهگذري تمام آنها را سوزانده بود.

عبدالله حيران و سرگردان چند دانه اشک به ياد زندگاني تلخ و بخت برگشته ريخت و چندين مرتبه مشکل گشا؛ حضرت علي؛ اميرالمومنين(ع) را ياد نموده، روي زمين افتاد.

پس از لحظه اي سواري نوراني رسيد، سر او را گرفت و او را دلداري داده و چند سنگ فروزان به او داد و فرمود: اين سنگها را بفروش و امرار معاش کن و هر شب جمعه ما را ياد نما. اين بگفت و از نظر عبدالله پنهان شد.

عبدالله شکر خداي به جا آورد و سنگها را در توبره نهاده و روانه شهر شد. چون به خانه رسيد، سنگها را بيرون آورده روي طاقچه اتاق گذاشت و شرح حال آنچه ديده براي زن و فرزندان خود ذکر نموده به هريک وعده و دلداري مي داد. چون تاريکي شب فرا رسيد، کلبه عبدالله از نور آن سنگها چون روز، روشن شده بود. عبدالله دانست که سنگها گوهر شب چراغند.

آن شب از شادي به خواب نرفتند. چون صبح شد، عبدالله سنگها را برداشته در محلي پنهان نموده و يک دانه از آنها را به بازار برد. جواهرفروشي آن پاره سنگ را به قيمت گزاف خريد. عبدالله شکر نمود و پوشاک و خوراک خريده براي زن و فرزندان خود آورد. 

کم کم زندگاني را توسعه داده و براي خود و سه دخترش قصرهاي باشکوه مهيا نموده و از زحمت خار کندن در بيابان راحت شد و چون زندگاني آنها از هر جهت مهيا شد، عبدالله را خيال حج و زيارت خانه خدا در سر افتاد؛ اسباب سفر آماده نمود و به قصد حج روانه شد و به زن و سه دخترش سفارش نمود تا قصيده مشکل گشا را از یاد نبرند و هر شب جمعه آن را بيان نمايند.

در غياب عبدالله روزي دختر پادشاه از کنار قصر عبدالله گذرش افتاد. چون شُکوه آن را ديد در شگفت شد. پرسيد: اين دستگاه شاهانه از کيست؟ داستان پيرمرد خارکن و معجزه نمودن حلال مشکلات را برايش بيان نمودند. دختر پادشاه خواستار شد که با دختر آن پيرمرد خارکن آشنا شود و آنها را به همنشيني خود اختيار نمود.

چون دخترهاي عبدالله با دختر پادشاه آشنا و دوست شدند، قصيده حضرت مشکل گشا و سفارش پدر را از یاد بردند. روزي دختر پادشاه با دخترهاي عبدالله در باغ رفته و براي شنا نمودن در آب رفتند. موقعي که در آب مشغول بازی بودند، کلاغی گلوبند مرواريد دختر پادشاه را ربوده و بر بالاي درخت چنار برد. 

هيچکس نفهميد و چون دختران عبدالله دست به آب داشتند زودتر از آب بيرون آمدند و لباس پوشيدند و بعد دختر پادشاه از آب بيرون آمد. همين که لباس خود را پوشيد، اثري از گلوبندش نديد. هرچه جستجو کردند آن را نيافتند.

دختر پادشاه به دختر عبدالله شک نموده گفت: گلو بند من نزد شماست بدليل آنکه زودتر از آب بيرون آمديد و حتماً اين دستگاه و ثروت هم که گرد آورده ايد از دزدي است و نه از مشکل گشا. والا مرد خارکن کجا و اين دستگاه کجا.

خلاصه قضيه را به عرض شاه رسانيدند. شاه دستور داد همگي آنها را زنداني کنند و اثاثیه آنها را توقيف نمايند و مأمور فرستاد عبدالله را از راه حج به بند نموده و بياورند. سواران دنبال عبدالله تاخته او را گرفته نزد شاه آوردند و او را نيز در زندان نمودند. عبدالله، پريشان و سرگردان چندي در زندان ماند.

روزي پيرمردي نوراني يعني حضرت خضر نبي الله را در خواب ديد که به عبدالله فرمود: چرا قصيده مشکل گشا را فراموش نموده اي؟ چون اين بگفت، عبدالله از خواب بيدار شد، فهميد تمام اين بليات براي فراموش نمودن قصيده مشکل گشا بوده است و چون شب جمعه فرا رسيد نزد زندانبان التماس کرد که قدري نخود و کشمش براي او تهيه کند.

قصیده مشکل گشا ، زندانبان قدري نخود و کشمش فراهم نمود و به عبدالله داد. پيرمرد خارکن با دل شکسته زندانيان را دور خود جمع نموده و قصيده مشکل گشا را براي آنها بيان کرد و گريه بسياري نمود. 

همان شب پادشاه، مولاي متقيان حضرت علي ابن ابيطالب(ع) را در خواب ديد. مشکل گشاي هر دو عالم امر فرمودند: عبدالله و خانواده او بيگناهند و گلوبند دخترت در درخت چنار در لانه کلاغ است. اين را فرموده و از نظر غایب شدند.

شاه بيدار شده و فوري دستور داد تمام لانه هاي کلاغ را جستجو کنند. خلاصه گلوبند مفقود شده را در لانه کلاغ يافتند. شاه امر کرد عبدالله و خانواده او را آزاد و اثاثيه آنها را رد کنند و به احترام او تمام زندانيان را مرخص کرد.

قصیدش از گوگل بخونید

شب هایه جمعه نذر میکنن اجیل مشکل گشا پخش میکنن میگن خیلی حاجت میده و باید داستانشو بخونی برای چندنفر بعد قصیدشو بخونی و اجیلارو بسته بندی کنی و پخش کنی

نذر میکنی مثلا پنج تا شب جمعه پخش میکنی

چه جالب من برای حاجتم یکماه پیش خاب دیدم ک حاجتم رو از خضر نبی خاستم درصورتیکه ک تو بیداری اصلا حواسم ب حضرت خضر نبود و نمیدونستم وقتی بیدار شدم برای شوهرم تعریف کردم شوهرم گفت نزدیکی جایی ک زندگی می‌کنیم قدمگاه خضر نبی هست و ازش قول گرفتم منو ببره و وقتی برد دیدم دقیقا همون جایی هست ک تو خواب دیدم برای حاجتم متوسل شدم ب خضر نبی و منتظرم ببینم حاجتم برآورده میشه قبل از تاپیک شما یاد اون خابم افتاده بودم و این تاپیک رو به ف... ال نیک گرفتم انگاری حضرت خضر داره ب من نشونه میده🥺🥺🥺🥺

« من سپردم به خودش، هرچه خدا می‌خواهد. :) »

چه جالب من برای حاجتم یکماه پیش خاب دیدم ک حاجتم رو از خضر نبی خاستم درصورتیکه ک تو بیداری اصلا حواس ...

موهای بدنم سیخ شد

حتمن به فا نیک بگیر

انشاالله حاجتتونو خدا بده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز