زن عموم و دختر عموهام و پسر عموهام خیلیییی از ما متنفرن بدون اینکه از قبل مشکلی بوده باشه
ذاتشون مثل زن عمومه و حسودن خیلی
از هیچ راهی برای ضربه زدن به ما دریغ نمیکنن
چند وقت پیش خواهرم ازدواج کرده رفته بودن کلی ازش بدگویی کرده بودن پیش خواستگارش البته همیشه این کارو میکنن و کلییی خواستگارای ما رو پروندن
حتی یکی از دوستام گفت دیدم دخترعموت داشته پیش یکی که میخواسته برای داداشش خواستگاری کنه جوری بدگویی میکرده که طرف اصلا پشیمان شده
شب قبل عقد خواهرم دخترعموم برامون نذری اورد و اصرار اصرار که همتون بخورید ازش ما هم شککردیم بعدها فهمیدیم دعا و جادو جنبل بوده برای بهم زدن ازدواجش
همین تازگی هم برای خونمون یه مستاجر اومد که قرارداد بستیم و یهو گفت من خونه رو نمیخوام پولمو پس بدید ما هم گفتیم یه مستاجر جور کن پول پیش اونو ببر اون بیاد بشینه جات..اما ظاهرا خیلی زبون نفهم بود و همش میگه پولمو بدید پولمو بدید
دیشب زن عموم زنگ زده میگه چرا پول مردمو بردید ..پولشو بدید..مادرمم گفت چی میگی یارو قرارداد بسته و... اخرشم زن عموم گفت اگر یه خونی به پا شد مسببش شما بودید یادتون باشه..اینقدر از این حرفش بهم ریختیم که نگو
هربارم میخوایم بهشون چیزی بگیم مادرم میگه سکوت بهترین کاره در مقابل اینا...البته تا حدودی هم درست میگه چون یکبار این کارو کردیم با جیغ و داد ریختن تو کوچه و ابروریزی کردن...ولی هرجاااا میرن اژ ما بدگویی میکنن..مدام دنبال اینن به ما ضربه بزنن
الان من یه خواستگار جدی دارم ..خیلی استرس و ترس دارم خیلییی..تمام تلاشمون اینه که نذاریم بفهمن من خواستگار دارم...یه دعایی یه چیزی که هم دلمو اروم کنه هم از چشم و زبان بدشون در امان باشیم بهم بگید