میدونید من پسر ۲۶ سالم.... رفتم خواستگاری یه دختر ۲۲ ساله راستش مامان دختره از باباش جدا شده بود و مامان و دختر و داداشش زندگی میکردن.
من چند تا خواستگار قبلی که رفته بودم یا حرف نمیزد دختره یا با این که وضع مالیمون بهتر ازشون بود دید از بالا به پایین داشتن
ولی اینا خیییلی خاکی بودن خیلی خون گرم مهربون فوق العاده بودن و بر خلاف تصوراتم گفتن پسر و دخت برن حرف بزنن و اصلا خیلی تحویلمون گرفتن......
خیلی راحت حرف زدیم و اینا با این که دختره نمیگفت اصلا که اگه سوالی ندارین بریم من دیدم زشت میشه بعد ۳۵ ۴۰ دیقه پا شدم دیگه ....
تو قرار دوم که کافه دعوت کردم شماره دختررو گرفتم و رد و بدل شماره......
راستش میدونین نمیدونم واقعی بود یا نه ولی انگاری دختره دوسم داشت با این که با معرف و بدون اشنایی قبلی اومده بودیم( معرفه رفیق جینگشونه) و اصلا تعجب کردم که از من بدش نیومده بدون این که بشناسه و خیلی خاکی اومد پذیراییم کرد🥹
راستش میدونید من معیار ظاهریمو نداشتش و با ارایش نزدیک معیار ظاهریم میشد ولی چون محل کارش نزدیک کارم بود گفتم وقت داری همو ببینیم گفتش اخ ارایش ندارم و ازین حرفا گفتم عب نداره....دیدمش متاسفانه اصلا معیارمو نداشت و دور تر شد........
بعد اخلاقش جوری بود بهم پیام میداد بهم زنگم میزد( اولین بار بود دختر دیدم بهم زنگ بزنع ) و خب روزی دو سه بار اینا بهم زنگ میزد ....من زنگ نزدم بهش ....
از طرفی میگم این دوست داره و تحویلت میگیره بچسب بهش
از طرفی میترسم دلم بمونه اون چیزی که تصور میکردم
اخه ادم مجرد باشه بهتر نیست تا چیزی که تصور کنه بهش نرسه؟؟
ای خدا😭😭😭😭😭😭