امشب خیلی یهویی کشک و کدو درست کردم
و چهقدر خوشمزه بود
چهقدر مزهی خونه میداد
طعمها گاهی میتونن حس امنیت بدن...
حسِ در آغوشِ عزیزان بودن،
حسِ "خانواده".
یهکم قبلتَرِش خیلی اتفاقی آهنگ شب سرمهی احسان خواجهامیری توی مغزم پلی شد و بعد از سالها گوش دادم.
یه تصویری اومد توی ذهنم. تصویر شبهایی که توی بالکن مینشستم، این آهنگ رو بارها و بارها گوش میدادم و به آسمونِ شب نگاه میکردم، ستارهها، ماه، چراغِ چرخونی که نمیدونم چی بود ولی متناوب روشن و خاموش میشد.
یک شب خیلی اتفاقی، بارش شهابی رو دیدم. چند تا شهاب سنگِ گُر گرفته، که از میونِ انباشتگی ذراتِ جو زمین رد میشدن و زیبایی و شگفتی نقاشی می کردن.
اون خونه، بالکنش، آسمونش، آدماش، هواش، همه و همه برام "امنیت" بود و "خانواده". بی قید و شرط دوست داشته شدن بود و امید.
میگن وقتی شهاب سنگ ببینی و آرزو کنی و برآورده میشه. اون شب نمیدونستم. اگر الان آرزو کنم قبوله؟
"اون خونه" ... ✨️، لطفن :)