اگه میخواید نصیحت کنین یا یچیز بگین حالم بدتر بشه هیچی نگین اصلا ،دیگه ظرفیت ندام.
امروز بعد چهارروز تقریبا خدافظی کرد منم زنگ زدم بهش دلم خیلی تنگ شده بود گفتم دلم برات تنگ شده خیلی سرد گفت خب چیکار کنم بغضم ترکید داشتم گریه میکردم گفتم میخوای بری گفت اره گفتم چرا گفت خسته شدم گفتم از دست من خسته شدی گفت از گیردادن الکیت اون شب هم ۱۸بار زنگ زدم جواب ندادی چت رو هم دو طرفه پاک کردی منم گفتم دنبال بهونه بودی پس ،باشه ،داشتم گریه میکردم لحنش عوض شد گفت حیلی ناراحت بودم از دستت و گفتم باشه ناراحت بودی میگفتی ناراحتم ولی تو میخوای بری اینا بهونس گفت کجا برم عشقم من جایی نمیرم فقط ناراحت بودم،الانم گفت برم خونه زنگ میزنم،
بنظرتون دلش برام سوخته یا میخواسته منو از رفتنش بترسونه؟