سلام خانما
ما پنج روز رفتیم کادوی چشم روشنی به جاریم بدیم با خانواده ی نامزدم که تازه بارداره و اونجا جاریم بهم تکیه انداخت و من هیچی نگفتم و تا انتها خیلی مودب اگه چیزی میگفت صحبت کردم جوری تیکه انداخت که خواهر نامزدم گفت وا این چرا اینجوری میکنه بعد خب من خیلی ناراحت شدم از حرفش و وقتی نشستیم تو ماشین که برگردم خونمون نامزدم گفت به دل نگیریا اصلا برات مهم نباشه حرفاشون
بعد دیروز خونه ی مادر نامزدم دعوت بودم و رفتیم و اتفاقا به مناسبت بارداری جاری دومیم خواست شام بده و کادو و فلان
بعد مادر نامزدم همون خالمه بعد خاله گفت اگه میتونی زودتر بیا فلانی (خواهر شوهرت ) با شوهرش رفته بیرون بزای خونه دیدن و اینا منم گفتم باشه
بعد دیگه ناهار خوردیم و اینا خب همه خسته بودیم نامزدم گفت بیا اتاق من اگه خواستی بخوابی منم گفتم باشه ولی رفتم و داشتم یه کار دیگه انجام میدادم بعد یهو شوهر همین جاری دومیم در و باز کرد اومد تو بدون در زدن
بعد نامزدم گفت یعنی چی یه در بلد نیستی بزنی شاید پریا شال سرش نبود یا خوابیده بود یعنی چی این رفتارت
بعد دیگه باهم جر و بحثشون شد ایشون هم اصلا قبول نمیکرد اشتباهشو
بعد بعد یه ساعت من رفتم بیرون نشستم فارغ از اینکه اون دوتا جاری دیگم جیک تو جیک هم بودن و داشتن در گوشی حرف میزدن
نامزدمم اتفاقی از جلوشون رد شد و صداشونو شنید که گویا داشتن در مورد من غیبت میکردن دیگه یکی دو بار رفت اومد دیگه اعصابش خورد شد گفت یعنی چی رفتارتون با پریا
مثلا تازه عروسه این چه رفتاریه باهاش دارین واسه چی پشت سرش حرف میزد و یه جوری رفتار میکنید که اصلا وجود نداره بعد دیگه همینجوری داشت با جاریام بحث و دعوا میکرد بعد به من گفت وسایلتو بردار بریم خودشم اومد لباس عوض کنه گفتم عزیزن طوری نبود که من از حرفاشون ناراحت نشدم
گفت نه خیلی زشت بود رفتارشون و دیگه وقتایی که اینا نیستن میخوایم خونه ی مامانم
بعد دیگه اومدیم
بعد من هنوز به مامانم نگفتم این داستانو ولی میگم نکنه که فکر کنن من شوهرمو حرف بار کردم که اینجوری بهشون میگفت؟؟؟ خالمم دیگه بعد دیشب زنگی یا جیزی بهش نزد فقط پدر شوهرم بود که با شوهرم حرف زد و حق و به همسرم داد
وای خانما تو یه دو به شک زیادیم که نکنه فکر کنن من بهش حرفی زدم که اومد به اینا تذکر داد؟😂😂