در شب گرم تابستان، وقتی سکوت مثل پلی میان من و گذشته کشیده میشود،
یاد تو از عمق تاریکیها صدا میزند.
پلِ میان من و تو شکست، اما هنوز رد پای تو بر سنگفرش دل من جا مانده.
هر نسیم شبانه، آوای ناتمامِ قدمهایت را میآورد،
و من میان این گرما، در سرمای بیپایان نبودنت میسوزم.
و در دل خود زمزمه میکنم:
ای عشق رفته، پلی میان ما نبود جز رؤیایی که فرو ریخت،
و من هنوز در میان ویرانههایش به دنبال عبور نگاهت ماندهام.
تورو ميشناسم اي شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنایی
از اندوه و تو و چشم تو پيداست
كه از ايل و تبار عاشقایی
تورو ميشناسم اي سر در گريبون
غريبگی نكن با هق هق من
تن شكستتو بسپار به دست
نوازشهای دست عاشق من