سلام دیروز مراسم ختم شوهر دختر عموم بود منم یک شهر دیگه بعد ک رفتیم مستقیم رفتم ختم و.... تا ظهر رفتیم خونه مادر شوهرم ک اونجاس دیدم ظرفهای ک چایی خوردن خواهر شوهرم از وسط خونه برنداشته حتی ظرفهای ناهارشون نشسته بودن 😐چون میدونسته من میام
منم مستقیم رفتم تو اتاق خواب دراز کشیدم خوابیدم چون شب باز مراسم بود بیدار شده بودم باهام پر باد بودن گفت من فکر کردم مثل مادرتی اهل کاری دخترای الان کاری برای کسی نمیکننن 😐منم گفتم نوه و دخترات هستن که خالع