2777
2789

با ی اقایی سنتی اشنا شدم خواستگاری هم اومدن

قرار شد چندماهی اشنایی داشته باشیم بعد تصمیم بگیریم برای نامزدی و اینا

تو اون مدت انقد بهم توجه میکرد انقد ابراز علاقه میکرد چقد گل برام خرید و…

سر یه مسائلی اختلاف نظر داشتیم اون خیلی ادم ریز بین و جزیی نگری بود من چندکیلو اضافه وزن دارم ولی چون قدم بلنده اصن مشخص نیست. اونوقت همش میگفت چرا لاغر نمیکنی؟

چرا یه خرده جای جوش رو صورتت هست(حالا اصن معلوم نیستااا)

روزای اخر هم فهمید من بابام هرازگاهی تریاک میکشه. سر این موضوع بهم زد همه چی رو

ابن رو هم بگم بابام تو خونه جلو ما نمیکشه . وقتی با دوستاش میرن بیرون تفریحی

خانواده ابرو دار و تحصیلکرده ای هستیم خودم هم شاغل هم زیبام. همش میگم من چی کم داشتم ک رفت

الان شش ماهه ک کات کردیم و هنوز دلتنگشم و خوابشو میبینم

چقد احمقم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ریز بین نبوده.ظاهر بین بوده. مگه همیشه میتونی هیکلت رو خوب حفظ کنی. بچه دار بشی کلی تغییر میکنی اون وقت میخواست همه رو بکوبه تو سرت. اعصابتو بریزه بهم. واقعا مردای اینجوری به درد زندگی نمیخورن.

سعی کن زودتر فراموشش کنی;

خدا دوستت داشته زود فهمیدی ،قبل عقد

ادم با اینجور ادمها پیر میشه; هر روز ب چیزی قفل میکنن ایراد میگیرن....

قسمتی از سخن های کوروش کبیر:بودن با کسی که دوستش نداری و نبودن با کسی که دوستش داری همش رنج و عذاب است.پس اگر همچون مثل خود نیافتی مثل خدا تنها باش.واگر یافتی او را چنان حافظ باش که گویا جزوی از وجود توست.

ببخشید که وارد این تاپیک شدم چون سنم کمه و ممکنه براتون خوش‌آیند نباشه 

ولی اگر وصلت شما با ایشون سر می‌گرفت تا آخر میخواست به خاطر تریاک و اضافه وزن و جوش و...بزنه توی سرتون 

آدمی که انقدر بیشعوره که صریح اینا رو میگه و به شما احساس ناکافی بودن میده همون بهتر که بره و نباشه

ما توی آینه چهره و هیکل و... همه چیز رو می‌بینیم و نیاز نداریم کسی ظاهرمون رو بهمون یادآوری کنه 

کاش یاد بگیریم آینه توی خونه ی همه هست و نقش آینه رو برای بقیه ایفا نکنیم

صورت آدما با هر چهره ای زیبا هست

مهم سیرته 

 


منم دقیقا این مشکل برام پیش اومد ۴ ماه حرف زدم باهاش

ما خیلی هم سنتی نبودیم ولی خب خواستگارم بود بهش خیلی علاقه مند شدم 

بعضی اوقات خیلی خوب بود بعضی اخلاقاش ولی انقد ازم ایراد گرفت مستقیم چنبار بهم گفت زشت 

انقد اعتماد به نفسمو نابود کرد 

بعد ها به این نتیجه رسیدم شاید اونقدر ایراد میگرفت که من عقب بکشم و البته اینکارم کردم خوب کردم

ولی حالم ازش بهم خورد من فقط ۱۷ سالم بود وقتیم اومده بودن جلو من خیلی رد می کردم و میگفتم که نمیخوام به درسم لطمه بخوره 

هی گفتن نه بیا بیا من احمقم فک کردم چحبره

به هر حال مهم نیست دیگه گذشت منم بخشیدمش فقط برای اینکه خودم راحت باشم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز