با ی اقایی سنتی اشنا شدم خواستگاری هم اومدن
قرار شد چندماهی اشنایی داشته باشیم بعد تصمیم بگیریم برای نامزدی و اینا
تو اون مدت انقد بهم توجه میکرد انقد ابراز علاقه میکرد چقد گل برام خرید و…
سر یه مسائلی اختلاف نظر داشتیم اون خیلی ادم ریز بین و جزیی نگری بود من چندکیلو اضافه وزن دارم ولی چون قدم بلنده اصن مشخص نیست. اونوقت همش میگفت چرا لاغر نمیکنی؟
چرا یه خرده جای جوش رو صورتت هست(حالا اصن معلوم نیستااا)
روزای اخر هم فهمید من بابام هرازگاهی تریاک میکشه. سر این موضوع بهم زد همه چی رو
ابن رو هم بگم بابام تو خونه جلو ما نمیکشه . وقتی با دوستاش میرن بیرون تفریحی
خانواده ابرو دار و تحصیلکرده ای هستیم خودم هم شاغل هم زیبام. همش میگم من چی کم داشتم ک رفت
الان شش ماهه ک کات کردیم و هنوز دلتنگشم و خوابشو میبینم
چقد احمقم