از قیافش بدم میاد
اصلا حس امنیت. دوستی و صمیمیت و آرامش بهم نمیده
شدیم هم خونه
وقتی میخواستم بهش تکیه کنم انگار جاخالی میده و میگه فکر کن من نیستم یا مردم باید از پس خودت بر بیای
درکل ادم پرفکتی میتونه باشه در نگاه دیگران
ولی در واقع یک خودشیفتس که حتی نباید تو زندگی باهاش هیچ نارضایتی داشته باشی
تازه ی کاریم که میکنه منت میزاره سرم
قبلا عاشقش بودم
الان حسی ندارم خیلی خیلی سرد شدم باهاش واز این بابت خوشحالم
کاش فقط با خانوادش نمیخواستم رفتو آمد کنم
ازشون بدم میاد حالت تهوع میگیرم
از اخلاقیاتشون
من دقیقا الان باید چیکار کنم ؟