یه جا کسی به کسی گفت مهدیار
بیاد پسر منم باشین.
بیاد دسته گلی که اسراییل پرپر کرد
در دومین روز خدمت
در آخرین ساعتهای جنگ
جهان به این بزرگی برای پسر من جا نداشت😭
چطور این مسیر رو برم یاد ندارم
چطور با این بار به سنگینی کوه راه که هیچ حتی نفس بکشم
چطور حتی باور کنم، من روزی هزاربار صدا میزنم مهدیاررررر
ازین خونه برم یا بمونم؟ حتی این رو هم نمیدونم
کدومش برام بهتره
با کدومش داغم سبک تر میشه؟
لعنت به من که بچم زیر خاکه و دنبال راهی هستم که داغم سبک تر بشه😭
گیرم امانت داده بودی چطور تونستی ازم پس بگیری من ۲۲ سال به پای اون درخت جوان جون و عمرم رو گذاشته بودم یا نه؟
خدا چطور تونستی ببینی من بچم رو تو کفن ببینم؟
فقط یک پرستار در پادگان شهید شد بقیه همه بیمارستان بودند😔
چطور با این داغ بلند شم من که اصلا نمیدونم چرا زنده ام؟
میدونی امشب داداشش چی گفت؟ گفت دیگه هیچ وقت تولد نمیگیرم چون امسال روز تولدم روز دهم تیر تشییع داداش بود
خدا با دل این بچه ده ساله چکار کنم آروم شه؟ گفتم لین یعنی تولد تو در زمین دهم تیره تولد داداش در آسمون هم دهم تیره
اگر ز گور به جایی دری نباشد چه؟
اگر تمام شود محشری نباشد چه؟😭😭😭😭😭
دوستان عزیزم هرکسی میتونه به بچم سر بزنه به من خبر بده خوشحال میشم راه ما تا بهشت زهرا دوره
مهدیار قطعه ۴۲ هست
مادرش بمیره همین امشب آمین بهش افتخار میکنم اما توان دوریش رو ندارم توان تحمل داغش رو ندارم مادرش بمیره به حق خون شهدا