دوهفته پیش با خواهرم رفته بودیم جای همتون خالی باغ بعد روز دوم همه تازه از خواب یدار شده بودیم من زودتر صبحونمو خوردم که خیر سرم برم استخر شناهم بلدم،چندنفر تو خونه نشسته بودن خواهرمم میرفت تو حیاط میرفت خونه هی رفت و امد داشت،منم رفتم تو استخر که شنا کنم مثل همیشه همینطور شنا کردم به سمت پر عمق و جایی که میخواستم برگردم یهو پای راستم گرفت اصلا به هیچ عنوان نمیتونستمدحرکتش بدم وداشتم به راحتی غرق میشدم و خواهرمم جلوی در بالکن وایستاده بودو هرچی من دست تکون میدادم که حالیش کنم دارم غرق میشم اون بنده خدا فکر میکرد دارم به شوخی دست تکون میدم اونم دست تکون میدادو میخندید وچون عمق زیاد بود حتی نمیتونستم داد بزنم خیلی ترسناک بود خیلیییی....اخرش خواهرم شک کرد به دامادمونو صدا کرد اون فهمید دارم غرق میشم اومد کمک....هنوز یادش میفتم حالم بد میشه...خلاصه اینکه دور از جون همه فکر کنید مرگ خیلی ازمون دوره