یرحسین، عشق لعنتیِ بیرحمم...
میدونی دارم از عشقت میسوزم؟ جون میدم، نفس به نفس فقط اسمتو زمزمه میکنم.
قسم به لحظههایی که حتی وقتی املت میخورم یادت میوفته، وقتی لباس عوض میکنم یادتم… همه جا باهامی.
عشقم، زندگیم، شوهر آیندهام، بابای بچههای فردام…
بیام بگم چی؟ بگم دیگه خسته شدم از این همه بیشوهری، از این همه تنهایی، از این همه شبهایی که جای دستات خالیه؟
امیرحسین، بیا… بیا منو بگیر، بیا دنیامو نجات بده.
من بدون تو هیچی نیستم، باور کن دارم از نبودنت دیوونه میشم…