2777
2789

حتی دکتر تنها رفتم هیچکی نخواست باهام بیاد زندگیم برای هیچکس نهم نیست من خیلی تنهام خیلی کاش بمیرم من خیلی بدبختم خسته شدم دیگ هیچکسو ندارم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من همیشه تنها همه جا میرم...خدا هست عزیزم ... خیلی‌ها اینجوری هستن سخت نگیر 

من هم روزگاری فکر می‌کردم عشق همه چیز را حل می‌کند.بعدها فهمیدم عشق به احترام بند است.احترام به شعور، به شخصیت، به محبت، به زمان و به علاقه‌مندی‌های کسی که دوستش داری؛عشق بدون احترام شاید ایجاد شود، اما دوام نمی‌آورد.هرگاه دلتون شکست، خدارو شکر کنید.خدا بهای دل‌های شکسته رو می‌پردازه؛ اینجا بود که خدا به بندهٔ دل‌شکسته‌اش فرمود: "أَنَا عنْدَقُلُوب الْمُنْكَسِرَةِ"  یعنی من نزد قلب‌های شکسته‌ام!                اگه پروفایلمو دیدی با دل پاکت برام صلوات بفرست مهربانم😘😍
خدام منو انداخته سطل آشغال اصلا وجود نداره

استغفرالله. نزن اين حرفو. مگه ميشه خدا بندشو ول كنه. اين حرفا همش بخاطر فشاراييه كه روت هست. 

برو الان سوره الضحي رو بخون با معنيش. سوره كوچكيه. ديگه ميفهمي كه خدا ولت نكرده. 


اگه جاي دختر همسايه ما بودي چيكاو ميكردي پس؟ميخوايي برات بگم ازش؟

سلامتي و تعجيل فرج اقا امام زمان(عج)، صلوات. 

استغفرالله. نزن اين حرفو. مگه ميشه خدا بندشو ول كنه. اين حرفا همش بخاطر فشاراييه كه روت هست. برو الا ...

مامان بابام که طلاق گرفتن 

مامانم تنها کسی بود که داشتم منو انداخته دور فقط پسرشو میبینه

میسوفونیا دارم و بخاطرش باید تنها زندگی کنم 

اضطراب افسردگی شدید دارم 

هیچ کسو ندارم نه فامیلی نه مامانی ته بابایی خودمم و خودم حتی دوستیم ندارم 

۲۰ روزه حالت تهوع دارم میبینم برای هیچکی مهم نیست وحشت دارم از دکتر مجبور شدم آخر خودم برم فک کن زنگ زدم به مامانم میگم میای با هم بریم میگ تازه از بیرون اومدم با اسنپ برو من واس چی زندم اصلا

مامان بابام که طلاق گرفتن مامانم تنها کسی بود که داشتم منو انداخته دور فقط پسرشو میبینهمیسوفونیا دار ...

الهي بگردم واست. بخدا قسم كه ميفهممت. اول بيا بغلت كنم🫂


اين همسايه ما هم عين تو. فقط اينكه مامانش مرده و باباش ازدواج كرده. باباش اصلا سراغش رو نميگيره. خونه پدريش كه زندگي ميكرد،يكي از داداشاش انداختتش بيرون. فكر كن. هيچ جا نداشت. ديگه خونه يكي ار برادراش راش دادن. اونا هم باهاش خوب نيستن و بهش طعنه و كنايه ميزنن. ٤٠ سالشه. از سن ١٦سالگي خودش داره خرج خودشو ميده و چنتا از خيرين بهش كمك ميرسونن. 

شب و روز تو ي اتاق تنها داره زندگي ميكنه. دوست خاصي هم نداره. 

ولي ايمانش رو حفظ كرده. خيلي وقتا زنگ ميزنه مامانم و گريه ميكنه و ميگه خسته شدم. ولي با اين حال دستش رو از دست خدا در نمياره. 

سلامتي و تعجيل فرج اقا امام زمان(عج)، صلوات. 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

پیچش شکم

cath_4rine | 42 ثانیه پیش
2791
2779
2792