نمیدونم چرا دلم میخواد یکی رو پیداکنم و فقط از درد دلم بگم ولی نمیتونن به کسی اعتماد کنم تنها جایی که به ذهنم رسید همینجاست
من ۸ ماهه عقد کردم ..خونوادم شدیدا مخالف بودن به زور راضیشون کردم ...
همون اول کار سر مهریه به توافق نمیرسیدند گفتم تو بیا جلو فردای عقد همه رو میبخشم ۱۴تا میمونه گذشت و عقد کردیم
بعد عقد برای خرید شب یلدا رفتیم شهر نامزدم ...
برای یلدا کم و بیش خرید کردم و سعی کردم از روز اول ملاحظه کنم ...اینم بگم که وضع مالیش توپه ولی چشم و دل شدیدا تنگه ...
سر خرید پوتین گفت من نمیخرم گفتم با آبروی من بازی نکن ما میخوایم مراسم بگیریم تو شهر کوچیک حرف میپیچه و خلاصه بعد گریه و بحث راضی شد بریم پوتین بگیریم ...من حقیقتش در نظر داشتم یه لباس مجلسی بگیرم جلوی دوسه نفر آدم حداقل یه حس غروری بکنم ...در مقابل اونم گفت من نمیخرم بازم بغض میکردم تو شهر غریب دلمم نمیخواست خونوادم چیزی بدونن گفتم سرعقد خونوادم کادو دادن با اونا لباس میگیرم فقط شر بخوابه
خلاصه لباسه رو خریدیم و من پولشو دادم اومدیم خونه همین که لباسو نشون مادرش دادیم عصبانی شد که چرا لباس گرفتین همون لباس عقد رو میپوشید و دیگه سرسنگین شد و نامزدم بدتر از اون هی میگفت برو معذرت خواهی کن ازش منم خامی بچگیم و رفتم گفتم چیزی شده ناراحتی و این حرفا گذشت و اومدیم شهرمون شبش که رسیدیم به نامزدم گفتم دیگه به مادرت نگو قراره آرایشگاه برم ناراحت میشه گفت به من ربطی نداره آرایشگاه خودت میری و هزینه رو خودت میدی ...
و دوباره شب جرو بحث کردیم ...فرداش که روز مراسم بود اومد دم در و کلی داد و بیداد که مگه چقال بقال خواستگاری نبودن منو دختر کارخونه دار التماسم میکرد و این حرفا دیگه فرق کردی و سر یه پوتین بحث میکنی که من مطمعنم به خاطر ناراحت بودن مادرش اینم داشت با من بحث و جدل میکرد..گذشت و اون روز چقدر معذرت خواهی کردم مراسم فقط بگذره و آبروی خونوادم حفظ بشه
وسایلاشونو چیدن تو سینی و آوردن همونجا دیدم از اون وسایلای کمی که گرفتم یه چیزایی هم کم کردن وقتی هم پرسیدم گفتن اونا بمونه مراسمای بعدی میدیم بهت و بارها گفتن که دیدی چجوری سربلندی کردیم چه چیزایی آوردیم برات
بماند که پول عکاس و آرایشگاه و لباس رو خودم دادم ...