داشتم از پیاده رو رد میشدم یهو یه پسر افتاد دنبالم گفت میتونم وقتتونو بگیرم. خاستم بگم نهههه. ندای درونم گفت چته آروم باش شاید کیسی باشه 😹 گفت ک من دکترای برق دارم استاد دانشگاهم 😐 میتونیم اشنا بشیم. قصد ازدواج دارید؟! همشم تاکید داشت استاد دانشگاهم. گفتم اسمتون چیه. بعد گفت میشه راه بریم صحبت کنیم. یا بریم تو ماشین 😐 گفتم ن من عجله دارم. یه آیدی اینستایی چیزی بده. گفت ندارم شمارتو بده. گفتم تو بده گفت نه تو بده. منم دادم 😐 بعدم گفت متولد چندی. منم پرسیدم. گفتم اخه تو خیابون؟! گفت بله ولی پیش میاد دیگ قیافه تونو پسندیدم. حالا من یه عینک آفتابی گنده زدم قیافه م مشخص نبود که. 😐 دیگه نفهمیدم فازش چیه. حالا زنگ زد چی بگم. 😹