شوهرم از اول منو تنها میزاشت میرفت شهر دور سرکار
یک ماه میرفت یه هفته میومد خونه و مجدد یک ماه میرفت
من هرچی سختی رو بگی تحمل میکردم، میومد خونه بهترین خدماتو بهش میدادم سعی میکردم ناراحتش نکنم و...
الان ۷ ساله همینجور داره میگذره، من دیگه صبرم تموم شده ، مشکلات زندگی یه طرف، بی پولیم یه طرف، نبود شوهرم یه طرف ، دیگه کشش ندارم
حالا چندماهی میشه که خیلی حالم بده گریه میکنم به زندگی نمیرسم، شوهرم میاد هم حالم بده اعصابم هیچیو نمیکشه، روم نمیخنده و درکل حال خوشی ندارم...شوهرم هم انتظار داره یه هفته مثل مهمون میاد و سریع میره جلوش برقصم...چندماهه نه رابطه ای داریم، نه محبتی نه آرامشی نه دل خوشی...اصلا شوهرم سعی نمیکنه حالمو خوب کنه، بشینه راجب مشکلاتم ازم بپرسه، یاکاری کنه خوشحالم کنه...اصلا عین خیالش نیست، من میشینم گریه میکنم اون بی توجه تلویزیون نگاه میکنه، اصلا تو فکرش نیست مشکلاتم رو رفع کنه یا اصلا روح و روان من براش مهم باشه کاری کنهر...خلاصه منم نمیدونم بااین وضع بی توجهیمو عمیق تر کنم یا ...چی...
خودم دوست دارم که کلا نادیده بگیرمش...نمیدونم چه کاری درسته در مقابل این رفتارش