با اجازه استارتر نمیتونم تاپیک بزنم اگه حوصله خوندن دارین بخونین
عنوان: الان یادم اومد رفتار خونوادهی نامزدمو و دارم از دست خونواده خودم و هنامزدم حرص میخورم
شبی که فرداش هم ما و هم خونواده ی نامزدم(عقدیم) قرار بود بریم کربلا(کاروانامون فرق داشت) مادر نامزدم شام دعوتم کرده بود
مامان بابام گفتن اونا از ما بزرگترن بعد از شام بریم ببینیمشون منم هرچی گفتم دارین خودتونو کوچیک میکنین اعتنا نکردن
بعد من و همسرم رفتیم خونشون همسرم گفت مامان بابای زهرا بعد شام میان دیدنمون زود شامو بخوریم
مامانش برگشت گفت چرا الان میگی همسرم گفت زهرا الان گفت بهم
منم گفتم ده دقبقه میبیننتون بعد میرن
درحالیکه شیرینی هم گرفته بودیم براشون.
حق داشتم بهم بربخوره؟
شام رو ساعت۹ خوردیم تا ۱۰:۱۵ صبر کردیم مامان بابام اون موقع اومدن تا وقتی بیان نامزدم هی خمیازه میکشید اخرش به مامانش گفت خوابم میاد میرم اتاق یه ذره استراحت کنم و رفت😑
یه جوری بودن انگار قیافه گرفته بودن که دیروقته یا چی نفهمیدم
مامان بابام هم زود رفتن خدایی ۱۰ دقیقه نشستن فقط
حق داشتم بهم بربخوره؟ کار مامان بابام اشتباه بوده