بچگی و نوجوانی بدی داشتم
کلی اتفاق بد از سر گذروندم
باعث شده الان نسبت به هیچ چیزی شوق و ذوق نداشته باشه
هیچی خوشحالم نمیکنه
اکثر کارارو بزور انجام میده
اکثرا بی انرژی و بی حالم
حتی انجام کارای ساده برام سخته انگار کوه جابه جا کردم
میلی به رابطه هم ندارم هرچند خیلی وقتا رد نمیکنم
اوضاع مالیمون هم جالب نیست که اینم علت شده …
تجربه ای از درمان افسردگی دارید؟؟؟
برو تراپیست
تراپی
من وقتی تو جمع هستم دوستدارم با هیچکی حرف بزنم
ی انگیزه ی هدف داشته باش
شوهر منم چون تو خواب زیاد حرف میزنه هر چی تو دلش باشه و اتفاق افتاده باشه رو میگه . یبار تو خواب گفت که افسرده ام . منم صبح به روش آوردم و. گفتم نکه زندگی گل و بلبلی برام درست کردی که انتظار نشاط و امیدی هم داری
شوهرت حق داره
چرا اون باید تاوان بچگی سخت تو رو بده؟؟؟
اونم ی زن شاد و پرانرژی میخاد به زندگیش روح بده
بسه دیگه
از بچگی افسردگی داشتی دیگه خودتو جمع و جورکن
تا اخر عمرت میخای ب خاطر گذشته ات خودتو و اطرافیانت رو عذاب بدی
اشتباهه
کدوممون گذشته سختی نداشتیم
اما خیلی ها رد شدن ازش و زندگی خوبی ساختن
ی عده هم مثل شما توی گذشته موندن
اره ولی خودمو سرپا کردم تا ادمای اطرافم نخندن بهم و بگن رفته زن دیوونه یا مریض گرفته.بخاطر دخترم و الانم باردارم البته با توکل ب خدا اول
