بجنگیم برا این زندگی ،مثلا کسی ک ضربه ی روحی خورده تو سن کم ب فرسایش روانی رسیده چجوری روحیشو حفظ کنه در کنارش مجبوره ادامه بده و برا زندگیش و پیشرفتش بجنگه،شما چجوری با حال بد دووم آوردید یعنی انگیزه اتون چی بوده؟
من دلم خوش نیست نیاز دارم ب حمایت عاطفی ،مالی رو شدیدا نیاز دارم ولی برا حال روحیم کافی نیست.پدر بدی دارم متاسفانه از بچگی منو تحقیر میکرد کتک میزد وفحش میداد،مادرم هم آدم بی مهریه منو از اول نمیخاست الان هر دو بهم توجه و محبت نمیکنن یبار از نظرعاطفی ضربه ی سختی خوردم و شکست رو ب معنای واقعی تجربه کردم با وجود پدر سمی و محیط سنتی و افکار بسته من بزور خودمو نجات دادم ک برم ی شهردیگ..دانشگا.اما الان هر چی جلوتر میرم از درون حس تنهایی منو از پا در میاره من باید بجنگم تلاش کنم وگرنه نمیتونم ب آسایش برسم ولی بااین نیاز عاطفی بااین درد تنهایی با بی پناه بودن و دوس نداشته شدن ها چجوری بازم روپای خودم وایسم:)