بعد عمری ما در سن ۲۵ سالگی یک کراش زدیم مثلا فکر میکردم طرف درست حسابیه درس خوندس جفتمون پرستار اون شهر دیگ من یک شهر دیگم
متولد شهر خودمونه ولی رفته شهر دیگ زندگی میکنه
من سه ساله رو این کراشم تا اینک یکی از دوستاش واسش مشکلی پیش اومد و من میتونستم بهش سر بزنم و ازمایشاشو ببینم. بخاطر همین باهام مهربون شده بود :)
بعدم که اومد شهر خودمون سر جنگ چون تنها شده بود همش بمنمیگفت بریم بیرون
بخدا من متوهمی نیستم خودش همش میگفت بریم بیرون و یبار که همو دیدیم بدون اینک من بگم برام خوراکی خریده بود داد بهم . خب اینا نشونه این نیست که خودشم یک کرمی داشت؟ وگرنه منکداشتم زندگیم میکردم
رفتار من هیچ تغییر قبل و بعد و همین حالا هم نکرده
ولی از وقتی رفت شهری کژندگی میکنه خیلی سرد شد یهو