شوهرخواهرم رفته ماموریت خواهرم واسه اینکه تنها نباشه قراره دو هفته خونت ما بمونه
الان سه روز گذشته و روانی شدم
اولا دو تا بچه 6 و 2 ساله داره که من باید بشم پرستارشون
یعنی خدا نکنه یه بار به من بگم بیا بازی بگم نه
غوغا میکنه
گوشی هم حق ندارم زیاد دستم بگیرم که یه وقت شاهزاده خانم دلشون گوشی نخواد
دختر بزرگش هم به شدت بی ادبه
مسخره میکنه حرف گوش نمیده فقط جیغ و داد میکنه
وسایلش رو چیده رو میز من خدا نکنه بخوام چیزی بردارم یکم جا به جا بکشه جیغ میزنه
حتی یه وقتایی میزنه منو خواهرم هم طرفداریش رو میکنه
خود خواهرم هم که معضل اصلیه
به خوابم گیر میده به اتاقم گیر میده به کارم گیر میده به گوشیم گیر میده
یه سری وسواس ریز هم داره کلافم کرده
نفس بلند بکشی اذیت میشه
ظرفی چیزی بخوای بزاری رو میز صدا بیاد بدش میاد
صدا ریز بیاد بدش میاد
مامان بابام هم که انگار ملکه انگلیس اومده
هم خودشون در خدمتشونن هم من باید در خدمتشون باشم
یعنی عین جهنم میگذره