حدود دو سال خانواده ی رو به رویی ما که خونشون دو طبقه ست از من قصد خواستگار بدارند ولی آنقدر کثافات هنوز نیومدن منم مادرم به هیچی اعتماد نداره در حد یکه بردم دکتر ببینه پرده ی بکارت دارم یا نه منم افتادم گریه تو مطب دکتر چون دکتر به مادرم گفت کارت اشتباه
خلاااااااصه من فهمیدم این خانواده همساهیی رو به رویی ما حدود ۱۰ سال سپاهین و کسی نمیدونههههه بعد جاااااالب تررررر اینکه برای همین همش حس میکنم یه چیزی ازم پنهان و خیلی راجبشووووون کنجکاوممم خیلی عجیب غریبن گاهی بعد اینکه ستاره ی من با پسر ایشون جفت و اینکه من حس ششمم قویه مطمئنم با این پسره ازدواج میکنم
خلااااااصه بچه ها اینکه توی راهرو من همیشه زیر نظرشون دارم نگاهشون میکنم از بیکاری و فضولییییییی بعد توی راهرو ما پرده نداره خونه ی هر دو تامون دو طبقه ست دوستااااان و اینکه شیشه راهرو ما حوریه که کاملا معلومی داری نگاه میکنی
حااااالااااااا من مادرم رفت بیرون کلید برد بعد دیگه کلید انداخت اومد تو دید نشستم توی راهرو دارم نگاه خونه ی اونا میکنمممممممم وای آنقدررررررر کنممممم زددددددد انقدرررررررر بهم فحش دااااااااااد حالا برای من سوال که اونا از پنجرشون من رو توی راهرو دیدن یا نهههههههه من رو پله ها ننشستم که معلوم باشم
اما وقتی رفتم بالا از پله ها آیا مشخص بودم یا نههههه تروخدا شما بگین
و اینکه خواهرش بیوگرافیش گذاشته خیلی سر سختی
حالا من نمیدونم چی بگم
یه شب ساعت ۳ و نیم شبببببب یکی از پسراش ( دو تا پسر داره و یه دختررررررر))))))))))
برگشت از سر کار ساعت ۳و نیم شبببببب بعد دیگههههههه
من نشسته بودم تو راهرو یه دفعههههههههههههههههههههههه بابام اومد دستشویی( دستشویی ما هست تو راهروووووو)))) برق دستشویی رو روشن کرد کاملا معلومممممم بوووووووود به نظرتووووون دیدنم یا نهههه
یه روز جمعه هم از پسر بزرگش خداحافظی کرددددددنن بعد شب ساعت ۱ برگشت به نظرتووووووووون توی راهرو دیدنم اون شب یا نهههههههه
حالا من مطمئنم باهاش ازدواج میکنم فقط آبروم نرهههنن